اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

میدونید چیکار میکنم؟؟

دوشنبه توی راه برگشت برای خودم یه لوسیون خوشبو میخرم...شب که میرسم خونه یه قرص بیرون روی میخورم! یا دوتا!! و صبح سه شنبه هرچیزی که درونمه تخلیه میکنم!! اگه حس کردم جواب نداده دست میکنم ته حلقم و بالا میارم!! گلومو زخم میکنم که زرداب بالا بیارم!

بعد دست کم 20 مین مسواک میکنم، میرم حموم و چند ساعت خودمو میشورم! انقدر که محو شم! بعد موهامو خشک میکنم، لوسیون میزنم...برای خودم پتو پهن میکنم و تا صبح چهارشنبه فقط برای ادکلن زدن به بالشم بیدار خواهم شد!

....

شاید ازین چرک و کثافتی که حس میکنم دنیامو گرفته نجات پیدا کردم :/


۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۰

تا ابد گر چه عزیزی ولی از یاد نبر

چشم من باشی ، در سایه ی ابروی منی


بعضی حرفا رو انگار از قبل میذاری تو کوره، پتک میزنی، تراش میدی، آبدیده میکنی، زهرآگین میکنی بعد زیر لباست پنهان میکنی... صبر میکنی دلتنگ بشم، آغوش میگیری، نوازش میکنی، آرام میکنی...بعد خونسردانه از نزدیک ترین فاصله نسبت به اخرین دنده ی قفسه ی سینه م فرو میکنی تو هر عضو حیاتی ای که بخت بلندت بخواد!

بعد سرمو میبوسی میگی: ناراحت که نشدی؟

برای ساعتهایی که به روز و شب تبدیل میشن، من نمیتونم جلوی اشکمو بگیرم...در حالی که تو شادی!

.....

موندم ک چه کنم؟

تکلیفم با تو نا روشنه!

خودت میای لامپا رو خاموش میکنی!! 

تنوع میدی؟ هیجان اضافه میکنی؟

قبل ازینکه بالغ بشم معشوق بودم، ازین دست هیجان ساختن ها عادت منه! اگر نبود با دلت راه نمیومدم.... اما حد داره... محبوب منی تا زمانی که فکر نکنی جور کش بی خستگی توام!

شاید ندیدی کسی به اندازه خودت خواسته شده باشه؛ اما میتونم برم و بذارم این اولین تجربه ت باشه!


۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۲