اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

بر تو و آن خاطر آسوده سوگند

بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند

 

بر آن لبخند جادویی، بر آن سیمای روشن

که از چشمان تو افتاه...آتش بر هستی من...

 

 

+ داشتم یه لیست از لغاتی میخوندم که میشه ادما رو باهاشون صدا کرد

"عزیزترینم" بلوفی بود که من میزدم

حقیقت ارزشمنده و این لغت دروغ احمقانه ای بود که حتی نمیدونم چرا ازش برای اسیرتر کردن کسی استفاده میکردم که ناخواسته در بندم بود و حتی اگر در قفس رو باز میکردم باز در بندم می موند!

...

در اعماق وجودم چیزی ساکنه

شاید بزرگسالی در من ته نشین شده یا شاید از بن وجودم در حال بزرگ شدن هستم

هر لحظه ای که میگذره، اتفاقیه که برای زندگی من میفته ولی انگار خودم جایی بیرون این سیستم تو یه فضای ایزوله ی کرم-قهوه ای ِ گرم نشستم و نسکافه غلیظمو مزه میکنم...همونقدر بی تفاوت...همونقدر مطمئن: اونطور که به نظر میاد دردناک نیست.... همون اندازه قادر: "بلند میشم و درستش میکنم"  در حالی که هنوز نشستم!

همین سکون باعث میشه حس کنم دارم به خودم دروغ میگم که تو رو عاشقم....از اون بیرون به خودم تذکر میدم که: دوستش داری! البته دوستداشتنی هم هست! اما عشق؟ عزیزم با خودت رو راست باش!!!

هرباری که میخندی انگار غشای محافظشو پاره میکنم، از نوجوانی هام رجعت میکنم دستشو میکشم که: ببین! مگر به یاد داری از خنده کسی لرزیده باشم؟!

... شاید اگر اینهمه درد نکشیده بود نمیذاشتم قوز کنه و برگرده سر جاش بشینه و زخم زبون زدناشو از سر بگیره...شاید یک روز جای زخماشو فراموش کنه اونوقت دلم بیاد واقعیتو بکوبم تو سرش...شاید تا اون روز باهام بمونی : )

 

 

 

+ دقیقا میدونستم که باید عوض تایپ کردن احساسم در دو جمله ی کاملا منطقی _شبیه همون سوالایی که ادم از یه متخصص میپرسه!_ و فرستادنش برای امیرحسین  بیام تو بلاگم بنویسم و اجازه بدم تفکرم سیر خودشو طی کنه حتی اگر به نتیجه نرسه!! (البته رسید!! و این تف سر بالای دومه!!)

من از دریافت هرگونه مطلب کپی شده ناراحت میشم! این موضوع رو باید دوست مکاتبه ای چندین ساله ی من بهتر از هرکسی بدونه! لااقل دور خودش انقدر با جملات کپی کرده حصار نکشه که حتی برای همین اطلاع رسانی ساده "من از کپی بدم میاد!! ترجیح میدم سالی یبار در جواب خوبی؟ بگم : مرسی  تا شبی ده بار برام متن عاشقانه فوروارد کنی!"  آدم ندونه باید از کدوم راه بره!!

امیرحسین میشه بهم بگی کی هستی؟! عاشق ِ کپی کننده ی ابدوغ خیاری منی؟ با چندتا بیت از جوجه مذهبیای حشری ای که عروض بلدن متاسفانه!؟  اگر هستی حالا بلاکت کنم

و اگر مردی هستی که سالها نعش تیکه پاره ی منو رفو کرد...بهم بگو چرا دوستمو بهم پس نمیدی؟!

۰ نظر ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۱

 

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

 

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد

دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

 

پیش من از مزاحمت بادها نگو

طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

 

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد

یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

 

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟

خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

 

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم

حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟

 

 

+ امتحانا دهنو سرویس کردن

هرچی میخونی باز از یه وری درمیره

فکر کنم این همون حسیه که بچه خرخونا کل عمرشون باهاش درگیرن: انقدر درس برای خوندن داری که وقت سر خاروندن نداری :/

من مرد اینجور زندگی نیستم...زنانگی لطفا!

 

 

 

+ خب قرار نیست همه بفهمن

ولی من سروشو درک میکنم و به رفتنش رای نمیدم

ادمی که درگیر یک رابطه ست، شغل داره و درس میخونه، مضاف بر همه اینها خانوادشم پیشش نیستن و تک تک کارهاشو باید به تنهایی انجام بده....چقدر شبیه منه...

من درکش میکنم و به رفتنش رای نمیدم

:)

 

 

 

+ فکر کنم هفته آینده رو بیام دانشگاه

 

 

 

 

+ دلم یه کنج میخواد

یجایی مثلا....امممم.....مثلا این راه از دانشکده کامپیوتر تا سلف که دوتا پیاده رو داره یکیش پایین تره، تو دل اونی که بالاتره یه لونه بکنم برم توش، مچاله شم تو خودم و زار بزنم....قبلا یه قطره اشک میومدو ادم سبک میشد....حالا بدون ریختن ریمل و خط چشمم ساعتها اشک میریزم ولی خالی نمیشم...

حسی نسبت به بچه خالم نداشتم؛ دیشب وقتی عکسشو نگاه میکردم تو دلم گفتم: چقدر راه داری کوچولو...چقد قراره سخت باشه....چقدر راه سخت داری کوچولو...چرا به خودشون اجازه دادن تو رو بندازن تو اینهمه درد؟ چطور؟ وقتی نمیدونن لحظه ی بعد میتونن از تو محافظت کنن یا نه

 

 

 

+ دلم یه غذای گرم خونگی، یه سریال یا چندتا فیلم خوب و چند ساعت خواب راحت میخواد

که خب ممکن نیست!

چون امتحانات تا دسته کردن تو ما و بیرونم نمیکشن!!

و در این بحبوحه _که امیدوارم املاش درست باشه!_ دو عدد زایمان و در پی آن مهمونی داریم، که خب من چی بپوشممممم؟؟؟ آبی باشم یا قرمز یا طلایی؟ :((((

باید 20 واحد پاس کنم در حالی که از ابعاد شکمم ناراضی ام :(((( نمیشه ادم وقتی زیاد میخوره بره جاهایی که پسرکش میشه عوض شیکم و پهلو؟! هوم؟! این چه باگیه خلقت من داره خدا؟!....بعد باید دنبال کار بگردم درحالی که دوباره 20 واحد برای پاس کردن و یه شکم بزرگ خواهم داشت :/

 

 

 

+ اِنی وی؛ اومده بودم بنویسم که ببخیام کودوماس:

پروژه الکترونیک و امتحان فیز3 از 6 فصل تا چهارشنبه

اون بخش اندیشه دو

تمرینای مبانی

یه تایمم بذارم برا تولدم فک کنم

 

 

۰ نظر ۰۷ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۹