اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

 

 

دلم میخواد برم خونه

تنها چیزی که تونستم _و میتونم _ به وضوح تقریر کنم همین جمله ست: میخوام برم خونه!

خونه دستات نبود، آغوشت نبود

در زدم و درو باز کردن و منو بوسیدن، بهم غذا دادن، قرص دادن، خوردنی خریدن، نوازش کردن و گذاشتن بخوابم....ولی اونجا هم خونه نبود!

صبح اومدم دانشگاه، سکوت کردم، کلاس رفتم، کارامو لیست کردم....اینجا هم خونه نیست!

...

باید جایی باشه

نیمه تاریک و ساکت و خالی

کلید بندازم و چراغ روشن نکنم

خودمو بندازم روی چیزی ک فقط بی جان و کمی نرم باشه و زار بزنم

صورتمو بشورم و برای چند ساعت کسی نباشه ک باهام صحبت کنه

....

مدت هاست ک عذرخواهی یا تلافی کردن آرومم نمیکنه

خونه میخوام!

میخوام برم خونه...

 

 

گوش کن: گرم بخند

* البته لینک مشکل داره، تو url ادرس بلاگ منو از اولش بردار

۰ نظر ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۶

من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد

من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود



+ یه وقتایی وسط چت کردن گوشی رو میذاشتم روی زمین، بعد ازش دور میشدم....غیر ارادی...انگار ازش میترسم....دور و مچاله، دور و زیر پتو، دور با اشک....

فکر میکردم قرار نیست دیگه اتفاق بیفته

....

خیلی چیزا میدونم! انقدر درباره اصول ادامه دادن یک "رابطه ی خوب" میدونم که حس میکنم هر چه سعی در کسبش دارم تکراریه!

ولی بعضی وقتا وسط پریدن از موانعی که همراهت عوض هموار کردنشون زیر پای دلت میندازه، یهو ترمزت گرفته میشه (در حقیقت دلت میشکنه، عمیق! اونطور که حس میکنی جسما هم چیزی گوشه قفسه سینت از هم جدا شد) به خودت میگی پس من کجام؟ بهتر نیست اجازه بدم سلطانه ی بی رحمی که بودم برگرده، نه غرور! لااقل عزتمو پس بگیره؟

....

دختر کوچولویی که منم گوشی رو از خودش دور کرده بود و بغض داشت

زن سیاستمداری در من تظاهر کرد اصلا متوجه موضوعی به این کوچکی نشده

کسی....مثل یک سایه، مثل یک خواجه ی خائن زیرک....کلیدی از جایی برداشت و پله های سرداب رو پائین رفت....در سلولی رو باز کرد ....

و جلوی ملکه زانو زد




+ میخواستم کارامو بنویسم

الان رو مودش نیستم

امیدوارم امروز بتونم




+ بعضی چیزا یه شوخی ساده نیست

حداقل وقتی از قبل میدونی داری خنجر میزنی، اگه رو سلاحت نمک بریزی برای طرفت دردناک تر میشه! بامزه و ملیح نمیشه  : )

منتظر واکنشی بودی تا بندازیش گردن تغییرات هورمونی م....پس اگر بعدا از جایی نشت کرد گله نکن که چرا همون موقع نگفتی :)

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۶

ما به تو محتاج و مضطر، تو از ما بی‌نیاز

مشکل ما احتیاج ما و استغنای توست

 

 

+ این اولین ترمیه که هرجه برداشته بودم پاس کردم

ترم آرومی بود و ازش رضام

این ترم باید لاغر کنم و زبان بخونم

امیدوارم بتونم برای نازنین یکی دوتا مطلب بنویسم... اما کانون و انجمن چندان اولویتی ندارن

 

 

 

+  قبلا این طور نبود

قبلا همیشه برای فکر کردن موضوعی داشتم....موضوعات دردناک

شاید دارم به تو دل میبندم، شاید هم بستم...قویا معتقدم باهام نمیمونی، شایدم از دلت بی خبرم

دارم سعی میکنم ازارت ندم...من دختر ازار دهنده ای هستم! دختری که بابت هر لغت ِ کمتر عاشقانه احساس عدم امنیت میکنه....دوست ندارم باهات درگیر شم...اینطوری آروم ترم

 

کاش کمی کمتر شبیه خودم بودی

کاش وقتی میخوام دوستم داشته باشی صحنه رو ترک نکنی!

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۲

+ گلستانم باز نمیشه

اییییشششش

مبانی پاس شدم

ینی تحلیلی رو هم اگه پاس کنم این ترم 20 واحد پاس کردم :)

کاش بذارن مغ1 و 2 همنیاز کنم 




+ شب خوابی دیدم ...اسمشو میذارم فراموشی

خواب خوبی نبود اما خیلی شبیه به حال من بود

تصمیم گرفتم چیزی از گذشته به یاد ندارم و احساس سبکی مطلوبی دارم....فقط گاهی، حس میکنم ذهنم تهیه...گاهی میترسم ک نکنه فراموش کردن جزئی از من بشه....

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۲

نگو دلواپسم هستی، که چشمت زیر گوشم گفت:

برایت دایه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد

 

 

+ اولش ک میترسیدم چک کنم

حالا دم به ثانیه چک میکنم

کاش تحلیلی و مبانیمو پاس شم

کاش بذارن مغ یک و دو رو همنیاز کنم

کاش یونی خوب باشه...اینهمه خوندم و میخوام بازم بخونم 

 

 

+ دوس نداری م؟ یه حالی شده رابطه

از اون حالای افتاده تو صبر، نه خیلی مطمئن نه چندان پرشور

خوب نیست....ولی یه مدتی همین شکلیه، دست کم چندماه

 

 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۲