طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
دلم میخواد برم خونه
تنها چیزی که تونستم _و میتونم _ به وضوح تقریر کنم همین جمله ست: میخوام برم خونه!
خونه دستات نبود، آغوشت نبود
در زدم و درو باز کردن و منو بوسیدن، بهم غذا دادن، قرص دادن، خوردنی خریدن، نوازش کردن و گذاشتن بخوابم....ولی اونجا هم خونه نبود!
صبح اومدم دانشگاه، سکوت کردم، کلاس رفتم، کارامو لیست کردم....اینجا هم خونه نیست!
...
باید جایی باشه
نیمه تاریک و ساکت و خالی
کلید بندازم و چراغ روشن نکنم
خودمو بندازم روی چیزی ک فقط بی جان و کمی نرم باشه و زار بزنم
صورتمو بشورم و برای چند ساعت کسی نباشه ک باهام صحبت کنه
....
مدت هاست ک عذرخواهی یا تلافی کردن آرومم نمیکنه
خونه میخوام!
میخوام برم خونه...
گوش کن: گرم بخند
* البته لینک مشکل داره، تو url ادرس بلاگ منو از اولش بردار