دل تنگ هم نمیشیم، بپذیر!
آرومی...یا فکر میکنی برمیگردم یا توام راحتی....فکر میکنم دومی باشه
خسته ام
برای سالها فکر میکردم باید ادامه بدم، میدیدم که بزرگتر میشم و فکر میکردم این خستگی که در من ته نشین میشه قراره یه روزی انقدر در مقایسه با من کوچک باشه که بتونم نادیده بگیرمش اما با من بزرگ شد...
نمیتونم بگم که تنها دلیل این حجم از ناتوانی در من تویی...اما باعث بخش بزرگیش تو هستی
20 سالمه و حس میکنم چیزی برای ترسیدن ندارم
نمیتونم بمونم و باید بری
....
حال من خوب است :)
سوای چس ناله هام درباره رابطه عاطفی ِ تقریبا هیچم!! و مسائل همیشگی زندگی کوفتی عزیزم من خوبم
و فکر میکنم انقدری به خودم مهلت بدم که دوباره بخندم
به این فکر میکنم که خودم رو دوست دارم
و اگر این گناهه از کل کائنات عذر میخوام :))
....
دیوونگی یه حس تکراری شده... :)