۵۳
+ رفتارم مثل عقدهایهاست!
تمام وقت دارم میخونم یا میبینم یا میشنوم
میدونی چیه؟ تمام این مدت... من خاطره ای ازش ندارم... یادم نمیاد اگر کتابی خونده باشم، اگر چیزی تماشا کرده باشم... اخرین خاطرات روشنم مال دبیرستانه!
دوست دارم که این وضع رو تغییر بدم
دارم کتاب اساطیر یونان رو میخونم
خیلی دلم میخواد شروع کنم کتابای بزرگسال تری بخونم اما اینهمه علاقه ک به قصه دارم😂 نمیتونم!
+ احساس میکنم شاخه ای خشکم که هرگز قرار نیست برای باران بی طاقتی کنه
...
شب از هجوم خیال من خوابت نمیبره؟! بعد از چهار سال ک من نمیدونم چطور در این زمان اندک گنجیده هنوز دنبال راهی به سمت منی؟! من؟! من شاخه ی خشکی ام در ارزوی همه چیز و هیچ چیز...من جنازه ی بی جنسیتی ام با پوست یک زن!
چطور باور کنم کسی دوستم داره در حالی که این مساله منو به خنده میندازه...
+ برای گشتن دنبال یک شغل، برای گشتن پی یک رشته، برای هرچیزی بجز دراز کشیدن همین جا ناآمادهام و شنبه با دندونای دراز زردش فقط یک روز با من فاصله داره
+ هی شاید یه روزی بالاخره دلم خواست خواننده ای داشته باشم و شاید برم اینستا بنویسم یا یه چیز بهتر :)
+ با موبایل وبلاگ نوشتن خیلی سخته
باید تمرین کنم آنطور که چت میکنم ننویسم!
خب سخته: )))) فعلا همین یک خط صحیح رو داشته باشیم تا بعد
+ برای عنوان باید شعری در خاطرم داشته باشم
فعلا ندارم
میشه ۵۳