اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

خون دل مشتاقان خورده ست لب لعلت

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ

جای یک درد عمیق، عمیقا خالیه (و لطفا بهم نده! باشه خدا؟)

خاطره و نگرانی و غصه داشتم، به یاد میارم که داشتم! اگرچه درست یادم نمیاد چی بودن بهرحال امشب تلاشمو میکنم : )

بیاد میارم که گریه میکردم، برای چی؟ یادم نیست

به یاد میارم که رفته بودی امیرحسین، بی خداحافظی رفته بودی، یا علی یا همچین چیزی نوشته بودی و فکر کرده بودی این یک خداحافظی مردانه و قاطعه و من داشتم غصه میخوردم...گمونم حتی ناباورانه انتظار میکشیدم برگردی...یا همچین چیزایی

به یاد میارم که عشقی داشتم، یک عشق غمگین، حسی که نمیشد سرخوش لبخند بزنی و بگی "دوسش دارم"...حسی که باید اه میکشیدی و میگفتی "میخوامش" ....نمیشد شادترین و عاشقانه ترین ها رو بذاری تو گوشت و هنوز به اندازه کافی دامبول و دیمبول نداشته باشن که کیفورت کنن؛ باید میگشتی ترانه ای رو پیدا کنی که توش بگه مثلا "ترک های قلبم شکست تو بوده"...

به یاد میارم که کوچک بودم، یا دنیا بزرگ بود، یا فکر میکردم کوچکم یا هر چرت دیگه ای و سعی میکردم بجنگم و زیر دست و پای دنیا تبدیل به یه دختر خوب خونگی نشم

...

هرروز عادی تر از دیروزه و نمیتونم جلوشو بگیرم

میخندم :) برای چی؟ دقیقا هرچیزی! کون لق دنیا! :))

روزی صددفعه برمیگردی امیر! دختر کوچولویی که رهاش کردی دنیا رو گشت و فهمید تو برمیگردی! همیشه برمیگردی! حالا دور میندازدت و میدونه هروقت لازمت داشته باشه هستی...نباشی؟! کون لقت!

چیزی بود...یک نیروی محرکه انگار...میخوندم و میشنیدم و تمام نمیشد...سنگین ترین عاشقانه ها رو....نمیفهمیدم چرا خودمو عذاب میدم اما چیزی به من اضافه شد: واژه....حالا لغاتمو دور میریزم....چندتا لغت ارزش تار های عصبی منو نداره....و عشق تو باید چیزی بیشتر از چندتا واژه میداشت :))) اونم نه واژه ای که من بهش تزریق کرده باشم :)) ملطفتی که؟! (لطفا سرتو از تو کون دنیام نیار بیرون و دربارش زر نزن! با تچکر)

به تنها چیزی که تو این دنیا زورم نمیرسه خودمم اونم وقتی پرخوری میکنه :)))

در حقیقت بیشتر اتفاقات وحشتناک زندگی من این روزا تو صف وایمسین که وقتی نوبتشون شد بشنون: کون لقت! و برن یه وری بشینن برای خودشون مشمول گذر زمان شن :))

....

حالم خوبه

غصه هامو به خاطر نمیارم

سطحی و چاق شدم

با کاوه نمیحرفم و کون لقش! و نوش جان دوس دختراش :/ دنیا پر از شاعره :)))

باید یکم لاغر کنم

یکم بیشتر شهرزاد رو بخونم 

درس بخونم چون دوس ندارم نگران نمره باشم

دیگه چی؟؟ اها مسائل مالی هم هست که بعدا بهشون فکر میکنم

 

۹۵/۰۷/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی