اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

من هنوز نگرانتم

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۲۹ ب.ظ

حالم خوش نیست

دوباره اوردن امیرحسین انقدر عمیق...شاید پشیمون نشم...شاید دردای بزرگترم باعث شن این جدی به نظر نرسه....

...

تنهام بذار....در حقم لطف کن....دلتنگ تنهاییم....

...

دوست ندارم این اندازه تکیده باشم

دوست دارم کسی اغوشم بکشه و دنیا رو امن کنه

غرورم نمیذاره شاید

....

دلم برای علم و صنعت تنگ شده

وقتشه هوا نمناک و درختا خیس شه...

وقتشه بارون بزنه و صبح باشه

...

روی هم رفته تابستون خوبی بود! فکر نکنم کاری میکردم که کمتر ازین ناراحتم کنه

تنش کم داشتم....حالا دل شوره دارم

انگار خواستن برای من دلشوره میاره

باید مردی رو نخوام، باید دور بایستم....شاید...

...

به این فکر میکنم که حالا یک زندگی واقعی دارم

زندگی بدون خیال پردازی

زندگی ای که وبلاگم محورش نیست

حتی وقتی دارم میترکم زنگ میزنم به کسی و میگم حالم خیلــــی بده و اجازه میدم یه ادم واقعی مخاطبم باشه نه خودمی که داره دوباره میخونه...اجازه میدم حنجرم بگه نه انگشتام...

به خودم اجازه دادم عشق بورزم

برداشتم اصول اخلاقیمو از بالکن پرت کردم پایین...شاید همون روز یکه بالکن رو از من گرفتن...حالا ادم خوبی نیستم ولی حالم با خودم خوبه....حالا دارم دور از دنیا زندگیمو میکنم...باد و بارون و سیل و طوفان از سرم میگذره ولی غذامو میخورم و ازش لذت میبرم : )

دلتنگم...جای مهسا خالیه

این دختری که حالا دارم صدها سال از من جوون تره...

نمیفهمه غم از درون مرا متلاشی کرد....

۹۵/۰۶/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی