اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

... زار و زار گریه می کردن پریا

مث ابرای باهار گریه می کردن پریا

گیس شون قد کمون، رنگ شبق

از کمون بلن ترک

از شبق مشکی ترک...

 

+ مدتی خواب بد نداشتم

یادم نمیاد خواب خوش دیدم یا نه

دوباره شروع شد

مودمو از برق میکشم که نفهمی نیمه شب میپرم

...

خواب دیدم نیستی

درد عمیقی بود، دردی که توقع نداشتم انقدر زیاد باشه و غافلگیرم کرده بود

اون سینماهه چیه بالاتر از میدون ولیعصر؟ رو به روی اون کنتاکیه؟ اونجا از یه کوچه زدم بیرون...در حالی که از درد قفسه سینمو گرفته بودم و به خودم میگفتم گریه نکن! گریه نکن!

پامو میکشیدم، انگار چیزی خورده بود به پای مصدومم....اخر سر گریه کردم....با گریه دنبال مطبی میگشتم، به خودم میگفتم کاش بگه چیزی نیست! 

عکس زانوم تو دستم بود و مطبو پیدا کردم، منشی رو ندیدم، در زدم ولی دکتر رفته بود...منشی داد میزد کجا خانوم؟! برگشتم، مهسا بود... انگار اون بخش روحم که فقط ناظر بود از قفس در اومد....تو خواب انقدر تو بغل مهسا زار زدم که هوا تاریک شد....یادمه سوار ماشینم کرد و برام اب معدنی خرید....یادمه که درد پام خوب شد....ولی تو هنوز نبودی

...

تا حالا انقدر فعال فکر نکرده بودم و حس نکرده بودم تو خواب! درد واقعا درد بود، واقعا با خودم حرف میزدم، و وقتی بیدار شدم دیدم که واقعا داشتم گریه میکردم...

 

 

 

 

+ نیاز دارم کسی برام شعر بخونه

شاملو بخونه:

آی پریای نازنین

چتونه زار میزنین؟

 

یا بگه: دیر است گالیا...

 

یا: ... در این غروب سرد پر از درد...محبوب من! به بدرقه ی من برگرد!

 

کسی با صدای وسیع تلخ

مردی که همیشه شعر میخونده.... ولی حالا جلوی چشمای تو صداش ضعیفه....

...

اگر دختر احمق سابق بودم همین حالا یکی دست و پا میکردم

حالا نمیتونم....ارامش دارم و دلم نمیاد خرابش کنم

 

۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۳

دوستم داری میدانم باز

دوست دارم که بپرسم گاهی :)

 

 

+ دوباره داره مجبور کردن خودم سخت میشه

نافرمان و کون گشاد تو همین اسپات _که دیگه حالم از ریختش بهم میخوره_ میشینم و هیچ کاری نمیکنم

البته بجز اینکه وقتی از توالت برمیکردم چندتا پتو و بالش کف اتاق پهن میکنم :\ انگار یه بچه یه ساله باشم و بترسم که وقتی موقع تاتی کردن میفتم، زمین زیرم به حد کافی نرم نباشه!

اها! کتابمم میذارم کنارم! که خودش نقش مهمی در بی حوصله تر شدنم ایفا میکنه

دیگه وقتش بود ک تعطیلات تموم شه؛ باید امروز میرفتم دانشگاه...مایه ی نشاطم نذاشت!

 

 

+ از الان اعصاب کار پیدا کردن ندارم :/

پووووول میخوام ....البته دارم....نمیدونم چه مرگمه

احتمالا هروقت از تحصیل علم خسته میشم _بعد از ترم زوج که باتریم تموم میشه_ به فکر تحصیل مال میفتم

 

 

+ گوشی جدیدم برای وبلاگ نوشتن از قبلی بهتره

اگه تنبلیم میذاشت ک بشینم پشت کامپیوتر تن به این خفت نمیدادم

فعلا که بزرگوار اجازه تکون خوردنم نمیده.... ارنجام درد میکنه و مثانم داره میترکه ولی مقاومت میکنم

 

 

+ اسما رو هم بخاطر نمیارم

به ذهنم رجوع میکنم تا ادمایی رو بیاد بیارم که مدت ها دوستان من بودند

مسئول این مهم (!) پوزخندی میزنه و میگه یادم نیس! ها؟! 

میدونم که میدونه و تنبلیش میاد که پیدا کنه

خب اونم میدونه که مهم نیس...

 

 

+ دوست دارم ک بنویسم.

وبلاگمو دوست دارم :) اپلیکیشنا رو دوس ندارم

اگه پولدار بودم اس ام اس میدادم!

 

 

+ ناخنام یکی پس از دیگری به ذلیلانه ترین شکل ممکن شکستن، فلذا گرفتمشون

بیشعورا!

دوست داشتم الان بلند بودن نوکاشو لاک سفید میزدم :( نه ناخن هست نه لاک سفید :(

 

 

 

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۷

میدونید چیکار میکنم؟؟

دوشنبه توی راه برگشت برای خودم یه لوسیون خوشبو میخرم...شب که میرسم خونه یه قرص بیرون روی میخورم! یا دوتا!! و صبح سه شنبه هرچیزی که درونمه تخلیه میکنم!! اگه حس کردم جواب نداده دست میکنم ته حلقم و بالا میارم!! گلومو زخم میکنم که زرداب بالا بیارم!

بعد دست کم 20 مین مسواک میکنم، میرم حموم و چند ساعت خودمو میشورم! انقدر که محو شم! بعد موهامو خشک میکنم، لوسیون میزنم...برای خودم پتو پهن میکنم و تا صبح چهارشنبه فقط برای ادکلن زدن به بالشم بیدار خواهم شد!

....

شاید ازین چرک و کثافتی که حس میکنم دنیامو گرفته نجات پیدا کردم :/


۰ نظر ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۰

تا ابد گر چه عزیزی ولی از یاد نبر

چشم من باشی ، در سایه ی ابروی منی


بعضی حرفا رو انگار از قبل میذاری تو کوره، پتک میزنی، تراش میدی، آبدیده میکنی، زهرآگین میکنی بعد زیر لباست پنهان میکنی... صبر میکنی دلتنگ بشم، آغوش میگیری، نوازش میکنی، آرام میکنی...بعد خونسردانه از نزدیک ترین فاصله نسبت به اخرین دنده ی قفسه ی سینه م فرو میکنی تو هر عضو حیاتی ای که بخت بلندت بخواد!

بعد سرمو میبوسی میگی: ناراحت که نشدی؟

برای ساعتهایی که به روز و شب تبدیل میشن، من نمیتونم جلوی اشکمو بگیرم...در حالی که تو شادی!

.....

موندم ک چه کنم؟

تکلیفم با تو نا روشنه!

خودت میای لامپا رو خاموش میکنی!! 

تنوع میدی؟ هیجان اضافه میکنی؟

قبل ازینکه بالغ بشم معشوق بودم، ازین دست هیجان ساختن ها عادت منه! اگر نبود با دلت راه نمیومدم.... اما حد داره... محبوب منی تا زمانی که فکر نکنی جور کش بی خستگی توام!

شاید ندیدی کسی به اندازه خودت خواسته شده باشه؛ اما میتونم برم و بذارم این اولین تجربه ت باشه!


۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۲

طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

 

 

دلم میخواد برم خونه

تنها چیزی که تونستم _و میتونم _ به وضوح تقریر کنم همین جمله ست: میخوام برم خونه!

خونه دستات نبود، آغوشت نبود

در زدم و درو باز کردن و منو بوسیدن، بهم غذا دادن، قرص دادن، خوردنی خریدن، نوازش کردن و گذاشتن بخوابم....ولی اونجا هم خونه نبود!

صبح اومدم دانشگاه، سکوت کردم، کلاس رفتم، کارامو لیست کردم....اینجا هم خونه نیست!

...

باید جایی باشه

نیمه تاریک و ساکت و خالی

کلید بندازم و چراغ روشن نکنم

خودمو بندازم روی چیزی ک فقط بی جان و کمی نرم باشه و زار بزنم

صورتمو بشورم و برای چند ساعت کسی نباشه ک باهام صحبت کنه

....

مدت هاست ک عذرخواهی یا تلافی کردن آرومم نمیکنه

خونه میخوام!

میخوام برم خونه...

 

 

گوش کن: گرم بخند

* البته لینک مشکل داره، تو url ادرس بلاگ منو از اولش بردار

۰ نظر ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۶

من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد

من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود



+ یه وقتایی وسط چت کردن گوشی رو میذاشتم روی زمین، بعد ازش دور میشدم....غیر ارادی...انگار ازش میترسم....دور و مچاله، دور و زیر پتو، دور با اشک....

فکر میکردم قرار نیست دیگه اتفاق بیفته

....

خیلی چیزا میدونم! انقدر درباره اصول ادامه دادن یک "رابطه ی خوب" میدونم که حس میکنم هر چه سعی در کسبش دارم تکراریه!

ولی بعضی وقتا وسط پریدن از موانعی که همراهت عوض هموار کردنشون زیر پای دلت میندازه، یهو ترمزت گرفته میشه (در حقیقت دلت میشکنه، عمیق! اونطور که حس میکنی جسما هم چیزی گوشه قفسه سینت از هم جدا شد) به خودت میگی پس من کجام؟ بهتر نیست اجازه بدم سلطانه ی بی رحمی که بودم برگرده، نه غرور! لااقل عزتمو پس بگیره؟

....

دختر کوچولویی که منم گوشی رو از خودش دور کرده بود و بغض داشت

زن سیاستمداری در من تظاهر کرد اصلا متوجه موضوعی به این کوچکی نشده

کسی....مثل یک سایه، مثل یک خواجه ی خائن زیرک....کلیدی از جایی برداشت و پله های سرداب رو پائین رفت....در سلولی رو باز کرد ....

و جلوی ملکه زانو زد




+ میخواستم کارامو بنویسم

الان رو مودش نیستم

امیدوارم امروز بتونم




+ بعضی چیزا یه شوخی ساده نیست

حداقل وقتی از قبل میدونی داری خنجر میزنی، اگه رو سلاحت نمک بریزی برای طرفت دردناک تر میشه! بامزه و ملیح نمیشه  : )

منتظر واکنشی بودی تا بندازیش گردن تغییرات هورمونی م....پس اگر بعدا از جایی نشت کرد گله نکن که چرا همون موقع نگفتی :)

۰ نظر ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۶

ما به تو محتاج و مضطر، تو از ما بی‌نیاز

مشکل ما احتیاج ما و استغنای توست

 

 

+ این اولین ترمیه که هرجه برداشته بودم پاس کردم

ترم آرومی بود و ازش رضام

این ترم باید لاغر کنم و زبان بخونم

امیدوارم بتونم برای نازنین یکی دوتا مطلب بنویسم... اما کانون و انجمن چندان اولویتی ندارن

 

 

 

+  قبلا این طور نبود

قبلا همیشه برای فکر کردن موضوعی داشتم....موضوعات دردناک

شاید دارم به تو دل میبندم، شاید هم بستم...قویا معتقدم باهام نمیمونی، شایدم از دلت بی خبرم

دارم سعی میکنم ازارت ندم...من دختر ازار دهنده ای هستم! دختری که بابت هر لغت ِ کمتر عاشقانه احساس عدم امنیت میکنه....دوست ندارم باهات درگیر شم...اینطوری آروم ترم

 

کاش کمی کمتر شبیه خودم بودی

کاش وقتی میخوام دوستم داشته باشی صحنه رو ترک نکنی!

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۲

+ گلستانم باز نمیشه

اییییشششش

مبانی پاس شدم

ینی تحلیلی رو هم اگه پاس کنم این ترم 20 واحد پاس کردم :)

کاش بذارن مغ1 و 2 همنیاز کنم 




+ شب خوابی دیدم ...اسمشو میذارم فراموشی

خواب خوبی نبود اما خیلی شبیه به حال من بود

تصمیم گرفتم چیزی از گذشته به یاد ندارم و احساس سبکی مطلوبی دارم....فقط گاهی، حس میکنم ذهنم تهیه...گاهی میترسم ک نکنه فراموش کردن جزئی از من بشه....

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۲

نگو دلواپسم هستی، که چشمت زیر گوشم گفت:

برایت دایه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد

 

 

+ اولش ک میترسیدم چک کنم

حالا دم به ثانیه چک میکنم

کاش تحلیلی و مبانیمو پاس شم

کاش بذارن مغ یک و دو رو همنیاز کنم

کاش یونی خوب باشه...اینهمه خوندم و میخوام بازم بخونم 

 

 

+ دوس نداری م؟ یه حالی شده رابطه

از اون حالای افتاده تو صبر، نه خیلی مطمئن نه چندان پرشور

خوب نیست....ولی یه مدتی همین شکلیه، دست کم چندماه

 

 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۲

بر تو و آن خاطر آسوده سوگند

بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند

 

بر آن لبخند جادویی، بر آن سیمای روشن

که از چشمان تو افتاه...آتش بر هستی من...

 

 

+ داشتم یه لیست از لغاتی میخوندم که میشه ادما رو باهاشون صدا کرد

"عزیزترینم" بلوفی بود که من میزدم

حقیقت ارزشمنده و این لغت دروغ احمقانه ای بود که حتی نمیدونم چرا ازش برای اسیرتر کردن کسی استفاده میکردم که ناخواسته در بندم بود و حتی اگر در قفس رو باز میکردم باز در بندم می موند!

...

در اعماق وجودم چیزی ساکنه

شاید بزرگسالی در من ته نشین شده یا شاید از بن وجودم در حال بزرگ شدن هستم

هر لحظه ای که میگذره، اتفاقیه که برای زندگی من میفته ولی انگار خودم جایی بیرون این سیستم تو یه فضای ایزوله ی کرم-قهوه ای ِ گرم نشستم و نسکافه غلیظمو مزه میکنم...همونقدر بی تفاوت...همونقدر مطمئن: اونطور که به نظر میاد دردناک نیست.... همون اندازه قادر: "بلند میشم و درستش میکنم"  در حالی که هنوز نشستم!

همین سکون باعث میشه حس کنم دارم به خودم دروغ میگم که تو رو عاشقم....از اون بیرون به خودم تذکر میدم که: دوستش داری! البته دوستداشتنی هم هست! اما عشق؟ عزیزم با خودت رو راست باش!!!

هرباری که میخندی انگار غشای محافظشو پاره میکنم، از نوجوانی هام رجعت میکنم دستشو میکشم که: ببین! مگر به یاد داری از خنده کسی لرزیده باشم؟!

... شاید اگر اینهمه درد نکشیده بود نمیذاشتم قوز کنه و برگرده سر جاش بشینه و زخم زبون زدناشو از سر بگیره...شاید یک روز جای زخماشو فراموش کنه اونوقت دلم بیاد واقعیتو بکوبم تو سرش...شاید تا اون روز باهام بمونی : )

 

 

 

+ دقیقا میدونستم که باید عوض تایپ کردن احساسم در دو جمله ی کاملا منطقی _شبیه همون سوالایی که ادم از یه متخصص میپرسه!_ و فرستادنش برای امیرحسین  بیام تو بلاگم بنویسم و اجازه بدم تفکرم سیر خودشو طی کنه حتی اگر به نتیجه نرسه!! (البته رسید!! و این تف سر بالای دومه!!)

من از دریافت هرگونه مطلب کپی شده ناراحت میشم! این موضوع رو باید دوست مکاتبه ای چندین ساله ی من بهتر از هرکسی بدونه! لااقل دور خودش انقدر با جملات کپی کرده حصار نکشه که حتی برای همین اطلاع رسانی ساده "من از کپی بدم میاد!! ترجیح میدم سالی یبار در جواب خوبی؟ بگم : مرسی  تا شبی ده بار برام متن عاشقانه فوروارد کنی!"  آدم ندونه باید از کدوم راه بره!!

امیرحسین میشه بهم بگی کی هستی؟! عاشق ِ کپی کننده ی ابدوغ خیاری منی؟ با چندتا بیت از جوجه مذهبیای حشری ای که عروض بلدن متاسفانه!؟  اگر هستی حالا بلاکت کنم

و اگر مردی هستی که سالها نعش تیکه پاره ی منو رفو کرد...بهم بگو چرا دوستمو بهم پس نمیدی؟!

۰ نظر ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۱