منم معشوق! مرا با غم چه کار است!
من و تو دور شدیم و خدا نگاه نکرد
من و تو دور شدیم و خدا کریم نبود
+ یه وقتایی وسط چت کردن گوشی رو میذاشتم روی زمین، بعد ازش دور میشدم....غیر ارادی...انگار ازش میترسم....دور و مچاله، دور و زیر پتو، دور با اشک....
فکر میکردم قرار نیست دیگه اتفاق بیفته
....
خیلی چیزا میدونم! انقدر درباره اصول ادامه دادن یک "رابطه ی خوب" میدونم که حس میکنم هر چه سعی در کسبش دارم تکراریه!
ولی بعضی وقتا وسط پریدن از موانعی که همراهت عوض هموار کردنشون زیر پای دلت میندازه، یهو ترمزت گرفته میشه (در حقیقت دلت میشکنه، عمیق! اونطور که حس میکنی جسما هم چیزی گوشه قفسه سینت از هم جدا شد) به خودت میگی پس من کجام؟ بهتر نیست اجازه بدم سلطانه ی بی رحمی که بودم برگرده، نه غرور! لااقل عزتمو پس بگیره؟
....
دختر کوچولویی که منم گوشی رو از خودش دور کرده بود و بغض داشت
زن سیاستمداری در من تظاهر کرد اصلا متوجه موضوعی به این کوچکی نشده
کسی....مثل یک سایه، مثل یک خواجه ی خائن زیرک....کلیدی از جایی برداشت و پله های سرداب رو پائین رفت....در سلولی رو باز کرد ....
و جلوی ملکه زانو زد
+ میخواستم کارامو بنویسم
الان رو مودش نیستم
امیدوارم امروز بتونم
+ بعضی چیزا یه شوخی ساده نیست
حداقل وقتی از قبل میدونی داری خنجر میزنی، اگه رو سلاحت نمک بریزی برای طرفت دردناک تر میشه! بامزه و ملیح نمیشه : )
منتظر واکنشی بودی تا بندازیش گردن تغییرات هورمونی م....پس اگر بعدا از جایی نشت کرد گله نکن که چرا همون موقع نگفتی :)