اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

یادمون میره که قبلا چی بودیم

یا بهتر بگم: وقتی در وضعیتی بودیم نسبت به افراد و اشیایی که بهش مرابط بودن چه احساسی داشتیم

معلم پرورشی ها به نظرمون خسته کننده بودن...اما وقتی بزرگ شدیم حقوق و مزایا و شغل آسونش ما رو وسوسه کرد معلم پرورشی باشیم؛ بعد تحت تاثیر شرایط شغلی اط مغزمون کمتر و از زبانمون بیشتر کار کشیدیم و ادمای کسل کننده ای شدیم!

خانه داری برای ما افت داشت....اما دیدیم چه خوبه خانم خونه باشی، بی دغدغه ...قید همه قلل مرتفع علمی و اجتماعی و گالی رو زدیم و به قرمه سبزی پرداختیم

افغانی ها رو مثل ایرانی ها میدونستیم...اما وقتی بزرگ شدیم انگار زیر هر سقفی که اون‌ها هم بودن جای ما تنگ شده بود...شدیم ادمای نژاد پرستی که سابقا نمیتونستیم درکشون کنیم

.....

چرا فراموش میکنیم؟ موضوعات دوست نداشتنی ای که بزرگسالی میتونه برای خود شخص قابل تحملش کنه اما نمیتونه ماهیت چیز‌هایی که خوب نیستن رو تغییر بده

...

کوتاه میایم و خودمون رو گول میزنیم...واقعیت اینه ک راه دیگری نیست...راه دیگری نداشتیم...وارد مسابقه ای شدیم که از باخت بدتر هم توش بود: نابودی.... و هیچ کس بهمون نگفته بود که داور نداره، وزن کشی نداره، مربی نداری، قانون نداره و....

 

 

 

 

 + گاهی دلم‌کسی رو میخواد که مثل دوران نوجوانی برام دیوانگی کنه

دلم یه "جان دل" میخواد ....از اونا صاف میاد تو مغز استخونت حک میشه.... از اونا که سالها بعدش هم درد خماری‌شو میکشی

 

 

 

+ از این ارامش ممتد راضیم

دیوانگی چیزی نیست که بهش باهاش ادامه داد

فکر کنم این ته مانده‌ی جوانیمه که گاهی سر باز میکنه...

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۸:۱۰

ماهی که قدش به سرو می ماند... راست... 

 

 

+ هم شغل دارم

هم درس میخونم

هم یک رابطه دارم

هم فیلم میبینم

هم گاهی چیزی میخونم

هم به خودم میرسم

...

فتوشاپ نیستم! فقط دهنم سرویس شده :))))

فقط وقتی میبینن بهشون نیاز نداری، دورتو بیشتر از قبل خالی میکنن...

مردم!

مردم دنبال ادمای ضعیفن

تنهات میذارن چون تو ازشون بهتری و طاقت ندارن تو حضورت محو باشن

تنهات میذارن تا تنهایی "نتونی"....وقتی شکست میخوری انگار براشون عزیزتری...

 

 

 

 

+ دلم یک دوست میخواد که احتمالا درخواست زیادیه!

 

 

 

 

+ تصمیم گرفتم کمی خودخواه باشم

تازه دارم میفهمم کجاها بیخودی کوتاه میومدم!

یه دوره ای از زندگیم انقدررر شلوغ بود که مجبور شدم حتی چیزای مهمی رو نادیده بگیرم

حالا هم شلوغه! حنی بیشتر! ولی به آینده که نگاه میکنم انگار قرار نیست آرام تر باشه! تا چشمم کار میکن شلوغی و سختیه...بنابراین دارم سعی میکنم از خودم وقت بدزدم و به خودم رسیدگی کنم :)

 

 

 

 

+ خیلی وقته دلم میخواد پست بذارم و نمیتونم

حرفام وقتی میمونه تو دلم حل میشه

میخواستم درباره ی اون زنه بنویسم تو اون فیلمه

که انگار داره منو بازی میکنه ....

زنی که منم دلم میخواد از دنیا انتقام بگیرم وقتی دستاشو پس میزنن، اما خودمم میدونم حتی یک آغوش کامل هم براش اهمیتی نداره، به کارش نمیاد، گرمش نمیکنه

 

 

 

+بعدا میام بیشتر مینویسم! حیفم! کم که مینویسم گم و گور میشم؛ اونوقت چی بمونه برای آیندگان؟! اونوقت آیندگان به چه امیدی سرب تنفس کنن...

 

 

پ.ن: این مصرع سبزه رو شاید هزار سال نوری پیش موقع ورق زدن حافظ دیده باشم!

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۳۳

مدت هاست که میخوام بنویسم ولی نمیتونم

فکر میکنم حرف خاصی ندارم 

شاید بنویسم

باید ینی!

خیلی اتفاقات افتاده که ثبتش شاید برای کسی مهم نباشه اما برای خودم حتما مفیده

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۶:۲۶

میگم نمی دونست

میگم نمی تونست....

 

 

 

+ خواب های در هم میبینم

گذشته رو قاطی حال میبینم

هرجا که هستی ارومه

هرجا ک گذشته س تب

دارم به خودم فشار میارم یگانگی مخاطب رو در نوشته هام حفظ کنم

پیش ازین احساسی داشتم؛ پس اسم اون چی بود؟!

عاقل شدم

از شعار خبری نیست، هرچند خوشحال کننده نیست اما امنه

جملات قصار میگم: اگر اولش به دلت نشینه دیگه نمیشینه

باید به خودم فشار بیارم که ساکت تر بشم

ساکت تر و خلوت تر

 

 

 

 

+ خب اتفاقاتی که افتاد این بود که 19 واحد برداشتم و این سخت ترین ترم تحصیلمه

درحالی که صبح فردا امتحان کوانتوم دارم دارم اینجا مینویسم!

یک شغل پیدا کردم 

ازینکه جیبم پر باشه احساس امنیت میکنم

:)

 

 

 

+ اشتباه میکردم

نقطه پایان هیچ رابطه ای نیست

خط کمرنگ میشه....

 

 

 

+ چندتا اهنگ باید دانلود کنم

کتونی و بوت بخرم

و منتظر بارون بشم :)

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۸:۵۶

+ پروژه گرفتم :) این باعث میشه ترم نهم 20 واحدی نباشه :/ سو تنکس گاد

 

 

 

 

 

+ شغل لازم دارم :( خدااا

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۵۰

 

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد 
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم 
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد 
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟ 

 

 

 

+ دارم سعی میکنم به کسی حسادت نکنم اما واقعا نمیشه

سعی میکنم مثبت باشم و نادیده بگیرم

زمانی عذاب میکشیدم که ادما لیاقت گذشت منو ندارن

حالا میدونم که بخاطر خودمه که میگذرم

از به یاد نیاوردن همه چیز ناراضی نیستم :) از توی اتفاقات ناخوشایند یک خط قرمز درمیارم و باقی رو فراموش میکنم

 

 

 

 

+ یک ماه دیگه باید برم دانشگاه و هنوز شغل ندارم

کاش نمیرفتم

کاش پیام نور میرفتم

کاش زود تموم میشد

:((

بیهودگی....دانشگاه اول و اخر و وسطش ...رفتن و نرفتن و نیمه رفتنش... بود و نبودش بیهودگیه :(

 

 

 

 

+ خبر خوب اینه که در این مدت چیزای خوبی داشته م :)

تابستون همیشه از سال تحصیلی بهتره

کتاب خوندم :)

سه تا :) و دارم چهارمیشو میخونم :)

یک رشته پیدا کردم و راهی که میخوام برم هی داره روشن تر میشه

مدت خوبی رو خوابیدم، فیلم دیدم، مهمونی و عروسی رفتم و با محمدم صحبت کردم :)

....

من درس ندوس :( دست کم چیزای ریاضی و فنی ندوس

 

 

 

 

+ شبا خوابای خوب میبینم

فعلا نمیخوام به این دکتر پوست اعتماد کنم

تا وقتی که شبیه پیتزا بشم فرصت دارم دنبال یه بهترش بگردم

 

 

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۴

میخواستم کاری کنم

دیروز تصمیم گرفته بودم

به خیالم میخواستم پیوندمون رو محکم تر کنم

حالا میخوام سردش کنم

عقب بکشم

و اجازه بدم زندگیتو بکنی

۱ نظر ۰۱ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۳

روی به خاک می‌نهم

گر تو هلاک می‌کنی

 

دست به بند می‌دهم

گر تو اسیر می‌بری

 

 

 

+ گاهی به این فکر میکنم که چه کسی منو بیشتر از باقی دوست داره؟

انقدر شبیه منی که حتی وقتی میخوام خودمو گول بزنم تو اول نمیشی!

قلبت دژ بلندیه با یک دروازه ی بزرگ آهنی و ارتشی که ازش محافظت میکنن؛ وقتی بهش نزدیک میشم بهم شلیک نمیکنی اما کسی هم بهم خوشامد نمیگه

من نیروی تهاجمی قدرتمندی نیستم ، من هجوم نمیارم، دلبری های بزرگ نمیکنم، حتی توانش رو ندارم

من فقط اینجا پشت دروازه میشینم

گاهی که دلتنگ میشی، وقتی بعد از مدتی همو میبینیم...چشات برق میزنه....میبینم که سربازا خوابن و دروازه ی بزرگ آهنی آب میره و اندازه ی یه در چوبی کوچیک میش

....

من فقط همونجا میشینم :) تا دفعه ی بعد؛ یا شاید تا وقتی که خسته بشی و دستور بدی از بالای دیوار آتیش بریزن...

 

 

 

+ خیلی خیلی خسته ام

بسیاااار

انقدر خسته ام که نمیتونم دنبال یک شغل بگردم

دلم نوازش و استراحت میخواد

و یک آغوش امن :) آغوش امنی که نگرانش باشم...

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۴:۴۳

مرا نمی ‌توان شناخت

بهتر از آنکه تو شناخته‌ ای

چشمان تو

که ما هردو در آن به خواب فرو می رویم

به روشنایی های انسانی من

سرنوشتی زیباتر از شب های جهان می بخشند

چشمان تو

که در آن ها به سیر و سفر می پردازم

به جان جاده ها

احساسی بیگانه از زمین می بخشند.

چشمانت

که تنهایی بی پایان ما را می نمایانند

آن نیستند که خود می پنداشتند

تو را نمی توان شناخت

بهتر از آنکه من شناخته ام

پابلو نرودا

 

 

 

 

+ نوشتن در من، شبیه یک ویروسه

مثلا تب خال 

شایدم بیماری ای که حمله داره

مثل ام اس

هر از چندی احساس نیاز میکنم که بنویسم. گاهی میتونم بهش اهمیت ندم و گاهی انقدر طولانی و عمیق میشه که تبدیل میشه به یک استرس، یه چیزی مثل درخت، ریشه دار، رشد کننده

نوشتن دیگه مثل قبل یک بخش از من نیست اونم بخشی که دوست داشتم پرورشش بدم

حالا برای من نوعی بیماریه

اگر روزی "یک دختر عادی بودن" دست از سرم برداره شاید دوباره بنویسم

شاید اون وقت ارشیوم از ماهی یدونه مطلب پر تر بشه

 

 

 

+ دوستانم سعی میکنن منو برنجونن

برای این کار دلیلی بهشون ندادم

دارم زندگیمو میکنم که با مشعل و قداره میفتن به جون کلبه م :(

در مورد بعضی هاشون سعی میکنم رابطه رو تصحیح کنم، بخاطر همین اکثرا گذشتی بروز میدم که از خودم بعید میدونم

اما این اتفاق شامل افراد مذکر نمیشه

واقعیت امر اینه که دنبال ریزترین بهانه ام تا ارتباطم رو با جنس مخالف به حداقلی برسونم که شامل پدر و برادر و معشوقم بشه، و در صورت لزوم یک همکلاسی یا همکار، فکر میکنم این کاری بوده که همیشه میکردم....فقط بعضی وقتا اشتباها اجازه دادم کسی مدتی بیشتر انچه که باید در لیست کانتکت هام بمونه

بعضی ها رو فقط کنار میذارم تا بیشتر منو نرجونن

بعضی ها رو با جواب دندان شکنی دور میندازم

این کاریه که باید هر از چندی انجام بدی :) چون دنیا پر از ادم جدیده و خودت مه تر از اونی که بخوای ادمایی گندیده ی زندگیتو نگه داری :))))

 

 

 

 

+ زمانی فکر میکردم "زمان" علاقه ایجاد میکنه

اشتباه بود... زمان فقط تو رو کم میکنه....اگر عشقی نباشه از تو کم میکنه و بهت حسی مثل مخدر میده

قبل تر ها _وقتی یک دختر نو بالغ بودم_ گمان میکردم باید در نگاه اول عاشق بشم! هی زور میزدم! هی نمیشد! :)))

 

 

 

 

+مدت هاست المان هایی از زندگیم که خودمو با اونها تعریف میکردم از من حذف شده

میتونم براش یک صفت انتخاب کنم: "روشن" 

....

از اولش ادم خوبی نبودم! حتی وقتی بچه بودم بچه  معصومی نبودم :) "دختر بچه ی سلیطه" توصیف خوبی برای منه :) حتی اگر 80 ساله بشم :))

اگر روزی بری، احتمالا همین اندک خوبی ای که در خودم سراغ دارم با خودت می بری

 

 

 

 

+ باید درس بخونم و کار کنم و لاغر بشم

سه غول زندگی من :/

یه نفر بیاد و از من بخواد که درس رو رها کنم و زن کوچولوی خونگیش باشم :(

لابد توقع زیادیه.... لابد خودم میدونم که نمیتونم....اگرنه سر بزنگاه ها ازش فرار نمیکردم

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۷:۱۴

.... باز کن پنجره ها را که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن میگیرد... 

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت

برگ ها پژمردند

تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست

توی تاریکی شب های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد

با سرو سینه گلهای سپید

نیمه شب باد غضبناک چه کرد

هیچ یادت هست؟

 

 

 

+ بهونه ی اینجا رو میگیرم تو خلوتم

چیا میخواستم بگم ک یام نیست؟

 

 

 

 

+ زندگی آرومه

سعی میکنم با لبخند بگذره

شاید دلم ناآرامی میخواد گاهی

اما دیگه توانش در من نیست

وقتی به این فکر میکنم که کسی بخواد سعی کنه از در قلبم وارد بشه....دلم میخواد در رو بردارم و جاش دیوار بکشم :))

 

 

 

 

+ این که من سال ها خون دلی که خورده بودم پشت سرم رها کردم از من بعید بود اما دردناک؟ نه!

بخاطر نیاوردنش هم از من بعید بود

 

 

 

+ درس ها بهم فشار نمیارن!! فکر کنم باز دارم نمیخونم اگرنه تا الان باید دهنمو سرویس میکردن دیه، نه؟!

 

 

 

 

+ از روابط دوستانمم راضی هستم....مدیریت کردن دخترای فامیل مورد دیگه ایه که از خودم توش رضایت دارم

در هر دوره عده ای از دوستانت از رده خارج میشن....قبلا این موضوع درد اور بود و تلاشمیکردم جلوش رو بگیرم...دوستی های چندین ساله میساختم ولی حالا فقط اجازه میدم ادمای جدید جاشون رو پر کنن و بجای آویزون کردن ننوم تو قلب کسانی که دوست میدونم، در اتاقی که فقط خودم ساکن اون هستم، در قلعه ای که ذهن منه، یکی جای خواب دائمی دارم :)))

 

 

 

 

+ باید بیام متن بنویسم

حال جسمیم هم خوبه البته اگر لاغر کنم!!

امیدوارم شغلی پیدا کنم که بتونم باشگاه برم و دیر بپاید

 

 

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۵۶