If we've got nothing; we've got us
روی به خاک مینهم
گر تو هلاک میکنی
دست به بند میدهم
گر تو اسیر میبری
+ گاهی به این فکر میکنم که چه کسی منو بیشتر از باقی دوست داره؟
انقدر شبیه منی که حتی وقتی میخوام خودمو گول بزنم تو اول نمیشی!
قلبت دژ بلندیه با یک دروازه ی بزرگ آهنی و ارتشی که ازش محافظت میکنن؛ وقتی بهش نزدیک میشم بهم شلیک نمیکنی اما کسی هم بهم خوشامد نمیگه
من نیروی تهاجمی قدرتمندی نیستم ، من هجوم نمیارم، دلبری های بزرگ نمیکنم، حتی توانش رو ندارم
من فقط اینجا پشت دروازه میشینم
گاهی که دلتنگ میشی، وقتی بعد از مدتی همو میبینیم...چشات برق میزنه....میبینم که سربازا خوابن و دروازه ی بزرگ آهنی آب میره و اندازه ی یه در چوبی کوچیک میش
....
من فقط همونجا میشینم :) تا دفعه ی بعد؛ یا شاید تا وقتی که خسته بشی و دستور بدی از بالای دیوار آتیش بریزن...
+ خیلی خیلی خسته ام
بسیاااار
انقدر خسته ام که نمیتونم دنبال یک شغل بگردم
دلم نوازش و استراحت میخواد
و یک آغوش امن :) آغوش امنی که نگرانش باشم...