اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

مشخص شد که مشکل چیزیه به نام وسواس

دست کم یک زیر شاخه ای ازش
سعی کردم برم عقب و ببینم از کجا ایجاد شده

هرچی من سعی میکنم دقیق و تحلیلیی بهش فکر کنم مغزم فقط یکی دو صحنه از زندگی مشترکم رو گرفته دستش که بیا جوابت اینه

عجیبه چون این همون صحنه همیشگی نیس؛ جاده ی کنار زاینده رود نیس. هرچند که اونجا حس میکردم کنترلی روی حیاتم نارم
این روزیه که پدرش صداش کرد... از بالای پله ها و .... این به کنترل داشتن من چه ربطی داره؟ احتمالا به خاطر اینه که میخواستم به پیرمرد برینم و حقشم بوده اما نکردم! اون زمان البته اگر میخواستم ممکن بود. هنوز تنشی سر باز نکرده بود و جاش هم بود و ازم هم بر میومد

چرا نکردم؟ تصورم بر حل کردن در طی زمان بوده. مثلا این بار گذشت میکنم و تذکر غیر مستقیم میدم و دفعه بعدی در کار نخواهد بود و ما هم این اختلال مینور رو فراموش میکنیم. یعنی در خودم اون ظرفیت روانی رو سراغ داشتم.

چه اتفاقی افتاد؟ تذکر غیرمستقیم و مستقیم و رویارویی و هر رویکرد دیگری که من تدریجا اضافه کردم تا بتونم چیزی که به حریم خصوصیم سیخونک میزد از سر باز کنم جواب نداد.

ظرفیتم پر شد. اگر بنا بود ظرفیت پر بشه از ابتدا به هر رفتاری جزای متناسب میدادم و خالی نگهش شمیداشتم. این اشتباهمه

ینی فکر کنم من بعد باید ادما رو ببینم و تو پیشونیشون بخونم که ایا با این فرد مدارا کردن، خرج کردن از ظرف روانم، قراره نتیجه بده یا نه از همین اول هر رفتاری رو متناسب پاسخ بدم که جای زخمش رو روحم نباشه. حتی اگر اون ارتباط از دست رفت یا هرچی

چقدر شبیهم ولی و حواسم نیس
پا میشم با وسواس هرروی دور و بر اتقو تمیز میکنم مثل اون موقع که خونه رو تمیز میکردم و اصلا حواسمم نبوده

چمه/ فکر کنم تو خونه گیر کردن میترسوندم. به هر نحوی

الان که تقصیر کسی ننیس هم حالم خراب شده

نباید بمونم تو خونه و چه عجیب که وقتی حالم خوب شد و تونستم بلند شم که رفتم سر کار؛ ینی از خونه زدم بیرون

تو خونه موندن چرا ترسناکه؟

فک کنم با بابام تو خونه موندم فرسایشی بوده

اما یادمه ساعت ها تو اتاقم میمونم و اتفاق ذهنی ناگواری رخ نمیداد

شاید اون تو ظرفیت روانیم میگنجیده و چیزی که سر ریزش کرده احتمالا خونه موندنای اجباری اصفهانه

خب بهرحال حالا میدونی دردت چیه زن گنده

خونه موندن رو دوس نداری

و بهرحال شرایط عادی نیس. توام تو شرایط عادی نیستی

پس یه مددت خونه ای

بخاطرش روان خودتو نگا

همه بدبختیاتم از همین خونه موندنه

تو اینجا گیر نیفتادی

کسی بال و پرتو نبسته

برو هرجای میخوای بپر کسی نمیتونه نگهت داره

موندی چون فعلا اینجا امنه، موندن درسته

در ضمن خطری هم نیست. کسی دروغ نمیگه پشت سرت کاری نمیکنه، نمیخواد ازت چیزی بگیره. همینجا کنج اتاقت کپک بزن. در امنیت! هیچی نیس! فقط خونه س. بدون بابا حتی. امن و اروم

بسه دیگه هرچی تو سرت جنگایی رو جنگیدی که تو واقعیت تمومشون کردی

من بودم؛ تو از خیلیاشون فاتح در اومدی

یادمه پنجه هاتو غلاف کردی سرتو گرفتی بالا گفتی: درگیر شدیم؛ من بردم. هزار بار دیگه هم درگیر شیم من میبرم

مرد

یادمه گفتی مرد نیس؛ هیچی ازش نمیخوام

رفت

یادمه گفتی میرن، میمیرن، تو میمونی و حوضت

مردن! میرن!

اینا گذشته ن

بیا بیرون از گذشته

تو همین دو ماه

سختم نیس دیگه

فقط خیلی خسته ای

یه روز ادما رو میذارن تو بوته و میسوزونن، از تو 90 درصد تقلای زنده ماندن میمونه و 5 درصد زندگی

5 درصد چس شیم دیگه :)

و میبینی یعضیا 90 درصد زندگی تو خاکسترشونه

شایدم همچون روزی نیاد

خودم و خودت میاریمش

ها؟

+ احتمالا باید برم باشگاه. برای خودم یه کلاس بدون استرس پیدا میکنم که تداوم داشته باشه
این جوابگو نیست. یه سری بچه با مربی سگ


 

 

۰ نظر ۰۴ مرداد ۰۴ ، ۱۲:۳۳

میخواستم همه چیز بگم و بعد برای این رمز بذارم؛ احتمالا نگم چون اهمیتشو حالا از دست داده

چیا تو سرم بود؟

نیاز دارم به برون ریزی، به فریاد

روزا دارن به ده تیر نزدیک میشن

توقعم بر این بود که تا این تاریخ تموم شده باشه: امتحانامو داده باشم، مقداری لش کرده باشم، در تنهایی درد کشیده باشم، تراپی رفته باشم، دویده باشم و.... تا ته مونده ی دردمو اینجا خالی کنم و بالاخره در سالگرد اون روز برم پی زندگیم

نشد

کی باورش میشه؟ جنگ شد! فاکینگ جنگ! واقعیا! ینی به هم دیگه موشک و فلان شلیک کردن! جدی جدی ادما مردن! :/

اینا از شانس منه!

امتحانا، جلسه های تراپی و باشگاهم کنسل شدن

حتی سکون و سکوت خونه هم کنسل شد

ننه تنها موند و می ترسید و اومد پیش ما :/

غمی که گذاشته بودم کنار که سر فرصت بخورم بیات شد! خاطره تلخی که قرار بود بالاخره برام آرامش بزاد ابتر از اب در اومد! شایدم سر زا رفت! نیمه راه یک ارگاسم به ناچار _نه از سر لذت_ رها شدم... میشه درکش کرد!؟

حالا اد از سر! بعد بهت میگن دو هفته س عین جسد افتادی تو تخت

دارم تار عنکبوت میبندم تو هیچ

بریز بییرون دخترک آبی

بلدی؟!

واسه بار هزار و یکم کوبیده شدی زمین :) حالا پاشو

بلدی! سوال الان اینه که میتونی؟؟؟

 

 

+ عاشق جدید داریم :)))

هوم وسط همین برهوت :) خوشگلم و میتونم از خونه پامم بیرون نذارم و همچنان عاشق جدید میریزه تو دامنم :))

بچه ای که 8-9 ماه پیش وسط جمع بزرگی شستم و پهنش کردم _اونم به بدترین شکل مممکن!

عاشق چی میشین شماها؟! کمبود شخصیتی چیزی دارید؟

اون یارو 192 سانت قدش بود، فاکینگ پی اچ دی و غیره و دلک داشت بعد عین سگ هرچی بیشتر میزدم تو سرش عاشق تر میشد

به اینم چون ریدم عاشقم شده :/

داداش تو واسه شخص خودت غرور عزت نداری! زن میتونی نگه داری؟!

حالا نه زن به معنای همسر! من زنم دیگه و منو باید نگه بدارن :)))

 

 

+ کلی وقت گذاشته بودم گرفتگی فک و شونه و گردنمو رفع کرده بودم باز دو سه روزه مچ خودمو تو همون شرایط میگیرم

به روی خودآگاهم نمیارم ولی البته که جنگ بهم استرس میده

 

 

 

+ این عن اتوکارکت داره!؟ گه خورده باشی منو اصلاح کنی نکبت! 

 

 

 

+ کاش بمیری مرد

اینهمه ور زدم و بالاخره رسیدم انگار

چرا انقدی طول نکشید که تو بمیری؟

اگه بمیری روحی چیزی داری که بشه بهش گفت دیدی گفتم؟

دلم برات تنگ نمیشه

دلت تنگ میشه؟ دل داری؟

وحید گفت عشقی ندیده

داره تو رو تبلیغات منفی میکنه البته :) پسرا باهوش باهوششونم نهایتا بامزه باشه :))

بهرحال ادما کور که نیستن؛ مگه من دیدم که او ببینه؟

ها می پرسی وحید کیه؟!

کی میگیره جاتو عه!

بالاخره یکی رو گذاشتم اونجا! البته باید دید می مونه یا نه... احتمالا نه! حالا یکم وقت بگذرونیم؛ حوصله م سر رفت

اسمشو می پسندم ولی

بابا ریدم تو اسماتون یکی در میون مهدی ممد محسن! میم و ه نباشه منقرضید!؟

....

چیزی در من جلوی سطحی نبودن مقاومت میکنه

کسی هست که اون دختر غمگین رو فرو میکنه تو اتاقی و به زور در رو توی صورتش فشار میده، همزمان به حضار لبخند مجلس گرم کن میزنه که بفرمایید تو رو خدا نمک گیر نمیشید!

همونی که تو بحران جدی میشه و شرایطو جمع میکنه

همونی که ادمای عصبانی، طلبکار، پررو و ... رو برام انالیز میکنه، دستور کار میذاره جلوم که الان اینو بگو اونو نگو و در نهایت باید براش دست بزنم که: واو! من کی یاد گرفتم اینجوری مردمو هندل کنم!؟

همونی که درسا رو پاس میکنه، برنامه ریزی میکنه، خریدا رو لیست میکنه، سر و وضعمو مرتب نگه میداره و...

همون خانوم صلاح نمیبینه غمگین، اسیب دیده، احساساتی از هر نوعی باشم

میخواد اروم باشم. صفر مطلق. اگر پروداکتیو نیستم براش مهم نیس. فقط فوران نکن. بشین

انقدر این مدت همه چیز رو به دوش گرفته که وجه های دیگر من روشون نمیشه بهش اعتراض کنن، شایدم زورشون نمیرسه

بهرحال عزیز رفته، عزیزم اشتباهم

نمیتونم بشینم ته مونده ی غصه ها رو بخورم

میتونم بنویسم دیدی گفتم؟ هزار بار! با جزییات! دیدی درو که بستم که نری داشتم راست میگفتم؟ دیدی صبحایی که 3 شب بود و میرفتی نباید می رفتی؟ دیدی شبایی که تنها می موندم و میر فتی نباید می رفتی؟ دیدی روز اخر که اون تاپ حریر سفیدو خریدیدم از پشت خنجر بلندی رو تا دسته زدی تو جیگرم اما اشتباه کردی؟ اشتباه پشت اشتباه؟؟ فکر هم کردی؟ نه! فقط میخواستی بابا راضی باشه! حالا راضیه؟ احتمالا نه! حالا باید براش عروس مطیعی پیدا کنی که خاطره من رو بشوره! اون هیچوقت ازت راضی نیس! من تو رو و پدرت رو از خودتون بهتر میشناسم!

چیکار میکنی با این خون رو دستت؟ خون من، خون بچه م که نزاییدم، زندگیم که اومدی تیکه پارش کردی

من نیستم شبایی که کسی دورت نیست، موفق نمیشی دورتو شلوغ نگه داری، سر و صدا ایجاد کنی

شبایی که بالاخره اون اسپیکرو خاموش میکنی از تتلو و محسن لرستانی؟ هوم؟ چون جنجال باید باشه که صدای مغز خودتو نشنوی!

صدای من نمیاد؟؟؟؟ تو خونه ی من؟ لا به لای رخت خواب من؟ از وسایل من؟ صدای من نمیاد؟ از اغوش تو، خوابگاه من؟ تو راه فراری داری؟؟؟

میدونی دنبالت میام مگه نه؟ مثل ترمیناتور

نمیترسی با ژیان کوبیدی به فورد و در رفتی؟! میدونی پی تم مگه نه؟ کوتوله ای که انگشتر منو دستش کردی بهت نگفت؟؟ میخوای خودم بگم؟ نمیترسی از صدای من؟؟ یاد میگیری بترسی عزیزم :) قبل از تو ترسیدن :) توام اخری نیستی!

 

۰ نظر ۰۶ تیر ۰۴ ، ۱۵:۱۹

میگه که: اولونوم، دلینیم، چاغیرسان گلیریم، انا! به! سنینیم! سومیسن قلب یاساکلی!

اما چه چاره؟!

بادبان ها میکشیم جانم به عقب برمیگردیم

درس دارم و مرد برای ادم نون و آب نمیشه

حتی شما دوست عزیز

درسمو بخونم که بعدش به جاهای بالاتری برسم که...

تو که نیستی دست کم یه بهترشو سوا کنم مرتبه بعد!

 

+ نکبت ها من پروژه ی هیچ بنی بشری نیستم! نخواهم بود! کدوم گوری بودید هرکدومتون وقتی واقعا بودم؟

شهرام بود! شهرام بهم یک آغوش تعارف کرد و من رد کردم که: تو غریبه ای!

او هم رفت و پشت سرشو نگاه نکرد

مرد بلندی بود که تو عضله های خطرناکش، تو دستای بی اندازه ش میدیدی میشه همه ی غمتو بریزی و تموم شه و او نگه میداره، خم به ابروش نمیاد، دوست میداره و گرمت میکنه

من چه کردم؟ لهش کردم و پسش زدم

صدای محسن رو میداد و نخواستمش!

بهرحال شماها!؟ نه!

من تمام شب هایی که پروژه های پایتونمو نمیفهمیدم گریه کردم

سر پایتون؟! پلیز! :))))

تمام مدتی که سعی میکردم با کدی که بلد نبودم انتگرالی که بلد نبودم رو از معادله ای که اولین بار بود میدیدم بگیرم؛ برای زخمام گریه کردم! تا صبح! تا صبحایی که بلند شدم آرایش کردم و رفتم سر امتحانایی که فاکینگ الف شدم در حالی که پیرزن اون کلاس بودم

من میدونم چی/کی تو من زندگی میکنه

جادوگر، اژدها، فتان، مجنون، هیولا، من

ولی پروژه!؟ که تو بیای نجاتش بدی؟! تو بیای احساساتشو ترمیم کنی؟ تو بیای دست نوازش سرش بکشی؟!

تو فکر کنی اوه این موجود لاغر بی اندازه رنگ پریده که بهش گفتم برو طبقه همکف حواسش نبود عوض خروجی رفت تو آبدارخونه، اینکه نمیتونه کاغذشو برگردونه تو کاور حتما من باید مراقبش باشم :) من سوپرمنم چون....

هانی :) همون لاغر رنگ پریده هست؟! در کسری از ثانیه شقه ت میکنه! قبل ازینکه سرتو برگردونی میدونست بلند میشی میای! قبل ازینکه دهنتو باز کنی میدونست ساعت چند، ماجرا چجوری تموم میشه!

یا اون یکی اوزگل! چارتا موزیک درپیت شکست عشقی و بوم من انقدر عاشقتم که تو بیای منو شفا بدی؟ گاوی چیزی هستی؟ اصلا اگه عاشق بشم زخم میمونه که شفا بدی؟ با خودت نمیگی این یدونه مثل منو 5 سال تو خونه نگهداری میکرده و زرتی عاشق نمیشه؟! حالا بعد از همه ی اینا! حاجی من دنبال توام!؟

من دنبال یک نفر هستم که اگر به این موضوع اشاره کنه با این قضیه شوخی میکنم، لودگی میکنم، فرافکنی میکنم در نهایت ذلیلانه ترین عاشقانه ی عالمو ازم میشنوه که بله! دنبالتم! ده ساله بدبختتم! در به درتم! بیچارتم!

ولی تو؟! هرکس دیگری؟! د اوداسیتی!

وسط ازدواج بودم! یارو نونمو میداد :))))) همین جکله رو گفت از خایه چپ اویزون کردمش :))) طلاقش دادم خدا رحمتش کنه :) سگ کی باشی!؟

...

اژدها، هیولا، مجنون، فتان

این زن وحشی البته زخمی

من

رو میپذیری

یا گمشو

من قشنگم

مثل اینکه خیلیم قشنگم

تو میری بعدی میاد :)

حتی در 30 سالگی!

حتی بعد از طلاق!

۰ نظر ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۶

به خاطر آوردم برام سخته

یادم میاد اولین بار توهم سرچ کردم. نوشتم شوهرم توهم داره؟! ذره ذره فهمیدم اسم دردت چیه

حالا هر علائمی که میبینم _که دیگه الگوریتم ها راه افتادن و خودشون میجورن_ سریع می فهمم کجا شکل گرفته، مساله چیه

به جایی رسیدم که دلم برای اون بچه کوچولوی درونت می سوزه

شاید حتی برگشتم سر خونه اولم

روزهای اول هم وقتی می دیدم چطور از برادرت می ترسی دلم برای پسر کوچولویی که می دیدم در کسری از ثانیه بهش تبدیل میشی می سوخت

اما شاید نصفه و نیمه می فهمیدم چرا

می دیدم این آدم پر هیاهوی قلدر حتما از بچگی همین طور بوده

و تو حتما از بچگی ازش ضعیف تر بودی

این دیدگاه هرچند کاملا درست، اما به اندازه من 24 ساله ناپخته و گسترش نایافته بود :)

...

اون بچه به تنهایی قلدر نشده

در شرایط برابر فکر می کنم تو درشت تر می شدی و فیزیک قوی تری می داشتی، این از قدت مشخصه

به وضوح مغز پیچیده تر و هوش خیلی بیشتری داری

توانایی های اجتمایی ت هم از او تکامل یافته تر هستن

پس چی باعث میشه تو در موضع ضعف قرار بگیری؟ همیشه و همواره بالا استثنا!؟

خانواده!

خانواده برای مهار تو با او متحد شده

شایدم تو ذات آرام تری داشته، بچه متفکر تری بودی و اون شوخ و مشنگی بوده که انقدر دنبالش دویدن که به این دویدن وابسته شدن و تو رو فراموش کردن، یا تو رو فدای این ارتباط معیوب کردن

شاید تو فقط یک گوشه ایستادی و کارهایی که نسل قبلتر کردن دیدی و الگو برداری کردی، تصمیم گرفتی که نمیخوای عموی زورمند و روراستت باشی، می خوای پدر سیاس و ضعیفت بشی... و بعد خانواده به انتخاب تو احترام گذاشتن، کاپ بچه عزیز دردونه رو دادن به کسی که کمتر لایقش بوده و او هم کاپ رو گرفته و برای کوبیدن تو سر تو ازش استفاده کرده

...

چرا؟

چرا مرد بالغ؟

این سوال از 24 سالگی تا امروز از سر من بیرون نرفت

اگر من می تونم در 4 سال به حد کفایت این دینامیک مریض رو بچشم، درک کنم و ازش دلزده بشم

تو در سی و چند سال برات کافی نبود؟! چرا هرروز بیشتر فرو میری؟

چرا حس می کنم هرچی آ"اه تر میشی مایل تر میشی؟

ذلت آمیزه و تو ازش لذت می بری

...

ذات جوینده و ناارامی دارم

پدرم بیش فعالی داشت، در بزرگسالی، و نمی دونست

من دارم و می دونم

از چیزی سر میارم، معما رو حل میکنم و اون چیز دیگه برام جذاب نیست

از تو سر در اوردم

تیکه هایی که از این پازل مونده انقدری نیست که نشه کل تصویر رو دید

دیگه برام جذاب نیست

و هرگز ممکن نبود سال ها بگذرن و دنبال حل کردن این پازل نرم

عشقت مدام برم گردوند

سرهای اژدها رو قطع کردم

بارها اومدم توی پوسته این مرد و دستای اون بچه رو گرفتم و گفتم بیا با هم از همه شون قوی تر باشیم

بی انصافی نمی کنم، گاهی هم جواب دادی، همینه موندم یا برگشتم و بیشتر جنگیدم

...

مادرت، که هرگز چنان عشق بزرگی نثارش نشد

هرگز پی حل هیچ پازلی هم نبود

او فقط وسط تکه نشست

شما ها رو به دنیا اورد

و معما رو پیچیده تر کرد

تو هم باید زنی وارد زندگی ت می کردی شبیه به مادرت

اشتباه بزرگت من بودم خودشیفته!

:)

۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۱

رفتم اون پست رمز دار رو که زمانی برای تراپیست دولتی کم کیفتم مشترکمون نوشته بودم خوندم

خب بعضی چیزها تغییر کردن، بیشترشون رفتن زیر فرش و در بعضی مغولات من ترجیح دادم در آرامش نادیده گیری کنم!

اما از جمله مواردی که تغییر کرده مثلا نیش و کنایه ها بوده که کاهش پیدا کرده

و اخیرا داره باز افزایش پیدا میکنه

چندتا دلیل پیدا میکنم

اول اینکه زدم خودم کاسه کوزه اونایی که فکر میکرد اکستنشن های من هستن و باید بابتشون شرم زده باشم ریختم به هم! پشماش ریخته و دستاویزش چس شده

دوما خشونت که در او من رو ازار میداد از دستش گرفتم و خودم ازش استفاده کردم :) در نتیجه ترس و عدم امنیتی که من حس می کردم حالا او حس می کنه و اون جور که من سکوت می کردم تا نتش ایجاد نشه حالا او سکوت می کنه :) how you like that؟

سوما مواردی که باهاش سعی میکرد برای من رقیب تراشی کنه چنان به گل نشستن که هر دست و پایی بزنه بدتر فرو میره :) اونی که مثلا از من بلندتر بود به اذن خدا کوتوله از آب در اومد و زیبای چشم آبی تون ده کیلو وزن کم کرده تا رشک آفتاب بود، رشک باربی هم بشه :))

 

غیر از این ها تغییرات منفی بودن

اب زیرکاه تر، خدمات ارائه کن تر، دروغ گو تر و هول خدمات دادن به زنان تر شده!

حقیقتا باید تشریف ببری

حیف ها و غصه های فراوان، تردیدها و رنج ها فروان بدرقه راهت

ولی برو

این حتی سخت ترین برویی نیست که گفتم

و برای تو که شوهرمی باید افت داشته باشه!

۰ نظر ۱۶ تیر ۰۳ ، ۱۲:۳۱

امروز عصبانی هستم

حافظ عزیزم دائم بهم مژده، دلداری و اعتماد به نفس میده

هرکس که برام مهمه متوجه میشه دردم چیه و به روش خودش حمایتم میکنه

باز این مرد میاد جوری عصبانیم میکنه که علی رغم اینکه میدونم نباید دلم میخواد بهش حمله کنم بزنمش

با بیخیالیش، جدی نگرفتنش، چیل بودنش و خوشبینی احمقانه ش

دندونای پوسیده ای که یکی یکی از دهن زندگی من میفتن یا کنده میشن اکثرا نر تشریف دارن

عاقل شدم، نباید برم دعوا دیگه!

۰ نظر ۱۶ تیر ۰۳ ، ۱۱:۴۳

تصور کن اینهمه اطمینان به نفس رو میذاشتن تو تن 15 سالگیم

نادر میشدم

نادر جهانگشا

۰ نظر ۱۵ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۴۴

تنها بودم که دستم زخم شد

پوستم کنده شد، بد و ضخیم و وسیع 

روی سه تا انگشت

چندبار به خودم گفتم ارامش داشته باش فقط درده و ما حلش میکنیم تا اون التهاب و بپر بپر و ترس اولش گذشت

خدایا! چقدر سریع گذشت! فقط چند ثانیه شد این بار

شستمش

خونه رو جمع کردم

پانسمانش کردم و به زندگیم رسیدم

سه روز گذشته

باهاش رواداری کردم و زخم قشنگی شده

من مراقبشم اونم بدقلقی نکرد و چیز مهمی نشد :)

بزرگسال شدم

چقدر بزرگسالی خوبه

...

بعد به قبلتر فکر کردم

به اون موقع که دوتا انگشتم موند زیر اتو و سوخت...خیلی بزرگ و زشت

باهاش رواداری کردم

وسایل پانسمانو بردم دانشگاه و سرکار و هر دو ساعت شستمش و از اول پماد زدم و بستم

حتی جاش هم روی من بدزخم نموند

زخمای قشنگی هم بودن: تمیز، مرتب، با سر و ته

بعد به خیلی خیلی...خیلی قبل تر

کوچولو بودم و یه ریزه بود که ساطور رو گذاشتم روی شصتم و خونی که فواره زد دیگه بند نیومد

رفتم با موچین مامان از توی صندوق صدقه سر راه پله پول کشیدم بیرون و یه بچه 5 ساله رو فرستادم پی چسب زخم و خود 11 ساله م گوشت کنده شده رو سرجاش فشار دادم تا برگرده

اونم برگشت :) تازه بقیه پولم اورد

بهش گفته بودم هول نکن و چیزی نیس و هول نکرد :))

...

پس نه! قضیه بزرگسالی نیست هرچند که بزرگسالیمو دوسش دارم

افرین به من :)

منو باید دوست بدارم 

 

 

 

+ اون بچه رو نجات دادم

نگین رو

رفتم پیش مادرم نشستم و گفتم تو خاله اون بچه ای و اگر کاری نکنی چه تفاوتی با هیچ کس داری

برای بچه ای که زبان نداره، فکر نداره زبون باش! فکر باش

رفت و به بچه گفت باید 70 درصد دوسش داشته باشی، داری؟

بچه گفته بود دوسش داشته باشم؟ ینی چجوری مثلا؟

اون داستان کنسل شده گویا : )

...

اخ خدا :(

چی بگم بهت؟!

وقتی اینهمه بچه میفرستی که گویا ابجی بزرگه همشون منم! باید زورشم بدی!! من آلردی از 8 جهت جر خوردم و کاملا واقفی! زور خاصی دارم؟! برای ورود به جای خاصی ثبت نام کردم که ازمون میگیری؟! ازینی که هستم سنگ تر خوبه؟! این بچه های نرم و طفلی رو هم دایورت کنم؟ مثل تو؟؟؟

 

 

 

+ توپیرامات رو هر شبی که نمیخورم اون شب تو خواب با پدر مرحومم دعوا میکنم

التهاب مغزم اونه

امیدوارم 6 ماه برای خواموش کردنش کافی باشه

یه کاریش میکنم

یادم باشه یه کاریش بکنم

مرد

جوری که انگار نزیسته بود :)

 

 

 

+ یه کاری مثلا مایندفولنس

 

 

 

 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۲ ، ۱۲:۲۳

7 سال پیش همین موقع ها، اینجا از تولد بچه خالم نوشتم که ظلم بود

اون بچه حالا اول ابتدائیه

ضعیف، ریزه میزه، بیشتر وقتا مریض احوال، توی چشماش می خونی که همه ی چیزای خوشمزه و رنگی دنیا رو می خواد اما خیلی کمتر از بچه های معمولی دریافت میکنه و خیلی بیشتر از بقیه خودشو سفت میگیره ...

استعدادی اگر داره در همون کیسه ای که بهش داده شده در بسته باقی مونده چون هیچ فعالیتی برای شناسایی و شکوفایی استعدادهای این فرزند پیش بینی نشده بود؛ مثل دوتای قبلی!

اون دوتا اقلا شیطنت داشتن این یکی رو من نوری در چشماش نمی بینم

خوبه که هستی بلاگ جان

تو از خیلی قبل از 7 سال پیش هستی عزیز جانم

تا خیلی بیش از 7 سال دیگه هم بمون

....

امروز حرف از ازدواج بچه اولشه

یه بره 18 ساله 

که هنور اولین جلسه رسمی خاستگاری انجام نشده تصمیم گرفتن اگر ازدواج کرد لازم نیس دیگه بره دانشگاه هم

مثل 7 سال پیش باز حس خوبی ندارم بلاگ جان

....

خدایا این دخترای قشنگ

هرکدوم یه باغ گل

حیف و هدر نیس میدی دست این زن که خاله قشنگ و دلبند منه اما مادر خوبی نیست؟!

....

از مجموه سن این دوتا فرزند پیرتر منم اما زندگی منظم تر و باکیفیت تری داشتم

هنوز حتی علم و امکاناتی هم نبود 

توقعی هم نمی رفت شاید

حالا که همه چیز هست

چرا با ادمی با بچه خودش این کارو بکنه؟ چرا به دنیا بیاره که بعد این کارو بکنه؟

اخ قلبم...

اخ دختر کوچولوی قشنگم...

اخ نوزاد سفید لپ گلی آرومم

به دنیا که اومدی مثل بنفشه ی سفید بودی

مثل ماهی گلی

مثل هلوی ژاپنی

همونجوری هستی هنوز

18 سالی که گذشته حتی یک اپسیلون پوشت تو رو کلفت نکرده

من اون بیرون بودم

رز آبی بودم

حالا یک کردگدن پیرم با شمشیر و نیزه هایی که حضور دائمشون روی پشتم رو حس هم نمی کنم

آخ عزیزم

نگینکم

اون بیرون مردم مثل تو نیستن

اون بیرون آدما اگه خیلی خوب باشن سنگن، گرگن، اژدهان...

چجوری تو رو از خونه می فرستن بیرون دل کوچولو؟ 

 

 

+ نوشته بودم دلم برای زن قوی ای که بودم تنگ شده

امروز همش استناد می کنم بلاگ جان!

بیا ببین چه زنی شدم

کیف می کنی

من خود خود زیبا و خود خود قوی هستم

سلام بر من :)

 

 

+ تراپی توهمه دوستان

بزنید تو دل مشکلات واقعی و همونا رو حل کنید

مشکلات روحی هم حل میشن :

 

 

+ باز میام

همیشه میگم ولی نمیام :)))

حالا میام شعر مینویسم احتمالا

۰ نظر ۱۸ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۱۴

این کتاب ازدواج بی شکست چی میگه؟!

یارو تعداد خیانت های کاملش (!) از دست خودشم دررفته

به عنوان نمونه برای اصلاح زندگی اوردن گذاشتن در کنار زنش که خیانت هم نکرده

بعد به جفتشون میگن 
"رفتارتو اصللاح کن تا با هم بتونید ادامه بدید"

نه داداچ! دکمه حاج اقا رو بزن و را خروج اون طرفه!

...

جالبه که محض تنوع هم شده درباره زنی که هزار بار خیانت کرده و حالا می خواد ازدواجشو نجات بده یه کتابم ترجمه نشده (نوشته شده باشه یا نه رو نمیدونم ولی ترجمه؟! استغفرالله! زنا تشت آبن! خیانت کنه آبا قاطی میشه! آب قاطی بشه!؟ یا خدااااا!!)

...

خب فروختن یک کتاب به 112 هزار تومن خودش راهی برای جبران دستمزد کمیه که مشاوره دولتی نسیب ادم میکنه

ولی یادم باشه از خانم دکتر بپرسم

چطور یک الگوی از بیخ و بن غلط قراره شالوده کتابی باشه که زندگی های مشابه ما (دست کم قابل تحمل) رو اصلاح میکنه؟!

چطور نمیگردی یک کتاب112 هزارتومنی دیگه پیدا کنی که توش خیانت توجیه نشده باشه و زن موظف نباشه از غر زدن دست برداره تا شوهر الدنگ شلوار وامونده رو یه لحظه بپوشه و به هر نه قمری دخول نکنه!؟

....

به این مرد میگم فلان کس چرا بعد از اینکه زن دوم گرفت به نفر سوم هم گفته بیا زنم شو؟

فرمود اخه نمیتونه با زن خودش بخوابه! چون زن اولش لابد غر می زده و اعصابشو خرد می کرده!!!

...

خدا شاهده تا زیر دماغ اعصابم از دستت خرده

برم دنبال شوهر دوم و سوم بگردم!؟

یا واااا اسلامااااا؟

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۱۳