مشخص شد که مشکل چیزیه به نام وسواس
دست کم یک زیر شاخه ای ازش
سعی کردم برم عقب و ببینم از کجا ایجاد شده
هرچی من سعی میکنم دقیق و تحلیلیی بهش فکر کنم مغزم فقط یکی دو صحنه از زندگی مشترکم رو گرفته دستش که بیا جوابت اینه
عجیبه چون این همون صحنه همیشگی نیس؛ جاده ی کنار زاینده رود نیس. هرچند که اونجا حس میکردم کنترلی روی حیاتم نارم
این روزیه که پدرش صداش کرد... از بالای پله ها و .... این به کنترل داشتن من چه ربطی داره؟ احتمالا به خاطر اینه که میخواستم به پیرمرد برینم و حقشم بوده اما نکردم! اون زمان البته اگر میخواستم ممکن بود. هنوز تنشی سر باز نکرده بود و جاش هم بود و ازم هم بر میومد
چرا نکردم؟ تصورم بر حل کردن در طی زمان بوده. مثلا این بار گذشت میکنم و تذکر غیر مستقیم میدم و دفعه بعدی در کار نخواهد بود و ما هم این اختلال مینور رو فراموش میکنیم. یعنی در خودم اون ظرفیت روانی رو سراغ داشتم.
چه اتفاقی افتاد؟ تذکر غیرمستقیم و مستقیم و رویارویی و هر رویکرد دیگری که من تدریجا اضافه کردم تا بتونم چیزی که به حریم خصوصیم سیخونک میزد از سر باز کنم جواب نداد.
ظرفیتم پر شد. اگر بنا بود ظرفیت پر بشه از ابتدا به هر رفتاری جزای متناسب میدادم و خالی نگهش شمیداشتم. این اشتباهمه
ینی فکر کنم من بعد باید ادما رو ببینم و تو پیشونیشون بخونم که ایا با این فرد مدارا کردن، خرج کردن از ظرف روانم، قراره نتیجه بده یا نه از همین اول هر رفتاری رو متناسب پاسخ بدم که جای زخمش رو روحم نباشه. حتی اگر اون ارتباط از دست رفت یا هرچی
چقدر شبیهم ولی و حواسم نیس
پا میشم با وسواس هرروی دور و بر اتقو تمیز میکنم مثل اون موقع که خونه رو تمیز میکردم و اصلا حواسمم نبوده
چمه/ فکر کنم تو خونه گیر کردن میترسوندم. به هر نحوی
الان که تقصیر کسی ننیس هم حالم خراب شده
نباید بمونم تو خونه و چه عجیب که وقتی حالم خوب شد و تونستم بلند شم که رفتم سر کار؛ ینی از خونه زدم بیرون
تو خونه موندن چرا ترسناکه؟
فک کنم با بابام تو خونه موندم فرسایشی بوده
اما یادمه ساعت ها تو اتاقم میمونم و اتفاق ذهنی ناگواری رخ نمیداد
شاید اون تو ظرفیت روانیم میگنجیده و چیزی که سر ریزش کرده احتمالا خونه موندنای اجباری اصفهانه
خب بهرحال حالا میدونی دردت چیه زن گنده
خونه موندن رو دوس نداری
و بهرحال شرایط عادی نیس. توام تو شرایط عادی نیستی
پس یه مددت خونه ای
بخاطرش روان خودتو نگا
همه بدبختیاتم از همین خونه موندنه
تو اینجا گیر نیفتادی
کسی بال و پرتو نبسته
برو هرجای میخوای بپر کسی نمیتونه نگهت داره
موندی چون فعلا اینجا امنه، موندن درسته
در ضمن خطری هم نیست. کسی دروغ نمیگه پشت سرت کاری نمیکنه، نمیخواد ازت چیزی بگیره. همینجا کنج اتاقت کپک بزن. در امنیت! هیچی نیس! فقط خونه س. بدون بابا حتی. امن و اروم
بسه دیگه هرچی تو سرت جنگایی رو جنگیدی که تو واقعیت تمومشون کردی
من بودم؛ تو از خیلیاشون فاتح در اومدی
یادمه پنجه هاتو غلاف کردی سرتو گرفتی بالا گفتی: درگیر شدیم؛ من بردم. هزار بار دیگه هم درگیر شیم من میبرم
مرد
یادمه گفتی مرد نیس؛ هیچی ازش نمیخوام
رفت
یادمه گفتی میرن، میمیرن، تو میمونی و حوضت
مردن! میرن!
اینا گذشته ن
بیا بیرون از گذشته
تو همین دو ماه
سختم نیس دیگه
فقط خیلی خسته ای
یه روز ادما رو میذارن تو بوته و میسوزونن، از تو 90 درصد تقلای زنده ماندن میمونه و 5 درصد زندگی
5 درصد چس شیم دیگه :)
و میبینی یعضیا 90 درصد زندگی تو خاکسترشونه
شایدم همچون روزی نیاد
خودم و خودت میاریمش
ها؟
+ احتمالا باید برم باشگاه. برای خودم یه کلاس بدون استرس پیدا میکنم که تداوم داشته باشه
این جوابگو نیست. یه سری بچه با مربی سگ
+