بچین دوباره میزنیم: سفید تو...سیاه من...
لحظه ای این، لحظه ای آن اند...چشم هایت عین شیطانند!
در زمان وسوسه خونگرم...در زمان مرگ خونسردند
+ خودمو درگیر درس نکرده با استادا درگیر میشم :/ چه مرگمه؟ من برای درس خون بودن افریده نشدم، دست کم نه برای این قدر درس خون بودن :/ پیام نور خوب بود برای من
+ خودمو گول میزنم اما میدونم که باید برم سرکار :/
گاد! هلپ می! :(
+ هروقت حال دلم خوبه اینجوری + میزنم و مینویسم
کاش میشد زردآب بالا بیارم...مدتهاست اون اندازه بد حال نبودم اما بهش نیاز دارم...اسم اینجا رو هم شاید به همین خاطر گذاشتم زرداب
+ در حقیقت اومدم که ازینجا به بعد رو بنویسم
میدونم ک نباید شعرخوانیا رو برم اما میرم
نمیتونم جلوی خودمو بگیرم! ذهن من به خلسه معتاد شده، فضای ساکت ِ وهم آلودی که گاهی یه تعبیر لطیف رو میکنه، اونم برای دو ساعت، اثرش از چند ساعت خواب بیشتره
...
لعنت به من! وایسا سر مردم داد و بیداد کن! یا اصلا واینسا! مثل یه دختربچه سرخ شو سرتو بنداز پایین برو گمشو! از کی یاد گرفتی سکوت کنی؟ از کی یاد گرفتی در سکوت به قضاوت مردم دامن بزنی؟ نادان! خر! خرفت! وایسا حرفتو بزن! اون زبون چند صد کیلویی رو بچرخون و حداقل برای عوضی بودنت یه دلیل دست آدما بده! اصلا میگفتی "اهمیت نداشته"!! یه چیزی میگفتی! مثل ابوالهول در ارامش ایستادی و به هر غلطی که میکردی ادامه دادی ینی مثلا "نه به حرف! که در عمل به تخمم نیس"
وایسا با دنیات در بیفت! ازون هیکل استفاده کن! فراری! ترسو! خودم خواستم کمتر شاخ و شونه بکشم اما این دیگه خیلی هیچه!
...
بمیرم برات دختر کوچولوی آبی... کاش زنی تو رو آغوش بکشه بهت بگه "بمیرم برات دختر کوچولوی آبی! چندتا طوفان رد کردی که ازین رگبار نمیرنجی؟ چقدر گریه کردی که دیگه اشک نداری؟..."
:(