اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

بپذیرم که هرکسی عیبی داره و بعد با اون عیب زندگی کنم

 

شرمندتم!

مامان ها نمود همین طرز فکرن

جامعه ما هم از یک "زن" همین توقع رو داره

مررررررردددددد اشتباهشو بپذیره؟! مررررررددددد اصلاح بشه؟!!! نهههههههه!!!! مرررررررد همون گهی که هست بره بشینه بالای مجلس و تو هر گلی که هستی همونجوری بذارش رو سرت

چون جامعه پر گررررررگههههههههه

چون مردم چییییی میگننننننن

 

مردم بیان برن تو کوچه های شهر :))

گرگا هم تو صف وایسن تا خودم پاره شون کنم :)

مررررررررد هم اگه اشتباه میکنه باید بپذیره و اصلاح کنه وگرنه خررررررررر نر حسابببییییی مرررررررده و حسابی هم اشتباه می کنه :) چون خره!!!

 

زندگی رو ادامه دادن با همون وضع، پذیرش، تطابق پیدا کردن، اینا روش مادرای ماست

مادرایی که خوشبخت نشدن

مادرایی که هنوز خوشبخت نیستن

و احتمالا حالا حالا ها حتی "راحت" هم نمیشن چه رسد به خوشبخت

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۰۶

+ خب اینجا هنوز بلاگ منه

قربون شکلت برم بچه!

خوب شد پاکت نکردم و ببخشید که هی از سر و تهت زدم :(

بلاگ جان هر مرتبه که اینجا نوشتم باید شروع کنم به بهبود خودم ناموفق بودم

اگر باز بنویسم دیگه در حق تو جفاست

میفهمم که باید اولین قدمم حل این مشکل در من باشه: هزارتا فکر همزمان، تمرکز نکردن، بیهودگی

امیدوارم این خانم دکتر دست کم همین مساله رو برای من ساده تر کنه

 

 

+ نمیشه برم یه شهر دیگه؟

یه اتاق برای خودم کرایه کنم، یه شغل کوچولو داشته باشم و همین؟

عجب غلطیه "حرف گوش کردن"

هردفعه که ادم حرف گوش کنی میشی یه جون از جونات کم میشه

"افرین دختر خوب که نرفتی شهرستان دانشگاه"

خاک تو سرت! چرا نرفتی؟! چرا حرف گوش کردی؟! 

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۵۸

میدونی چیه؟

نشستم این پست قبلو نوشتم، هزارتا چیز دیگه هم تو سرمه 

نمی خوام دیگه باهاش باشم

میخوام از زندگیم حذفش کنم

نمیتونه تغییر کنه من میدونم

بزرگ شده که پسر ضعیف خانواده باشه

بزرگ شده که برای نجات جونش فرار کنه 

بزرگ شده که خشمش رو سر کوچک تر از خودش خالی کنه

بزرگ شده تا دنبال "ضعیف تر" بگرده... که اگه پیداش نکرد هم قبول نکنه شکس خورده چون خودش دیگه کشش نداره از این ضعیف تر بشه!

بزرگ شده که فقط جلوش وایسی و صداتو ببری بالا تا بترسه و بشینه

....

همه اینا رو لای زرورق "اقای مهندس" پیچیده

اقای مهندس خوشگلم هستن :) خوش زبان هم هستن :)  ارتباطات اجتماعی وسیعی هم دارن :)) 

اما تلنگرش بزن تا اقای مهندس بریزه پایین و بچه ای رو ببینی که تمام کودکی زیر سایه داداش شر اما سوگلی بوده، تلاش کرده خوب، درسخون، مودب، محجوب و ... باشه اما هیچوقت سوگلی نشده، حتی هیچوقت انقدر قوی نشده که جلوی شر رو بگیره

...

کاش حداقل اون زرورق رو جوری میپیچیدی که من انقدر راحت داخلش رو نبینم...

شرمنده اقای مهندسم 

اما من خانم مهندس هستم :) خوشگلم هستم :) :))))

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۴۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۲۱

دارم از تو خونه کار میکنم

حتی این یک شغل واقعی نیست ولی واقعا روش کار می کنم

بخاطر بیماری

عفونت ادراری

که الان 4 ماهه ولم نمی کنه

حتی دو ساعت پشت هم نشستن آزارم میده

بند شدم تو خونه و موهام دیگه آخراشه

دارم سعی می کنم با بعدش رو به رو بشم

انگار این رو به رو شدن با بعد هیچوقت منو ول نمی کنه

اتفاقات وحشتناکی می فته بی دخالت من ک من باید با عواقبش 100 درصد تنها مواجه بشم : /

...

درباره خیلی مسائل _موقعی که دارم کار می کنم_ چیزی به ذهنم میاد که ارزش نوشتن داره

اینجا نوشتن راحته

مخصوصا از وقتی که سایت می سازم :)

امیدوارم این صفححهرو باز کنم و بنویسم 

چون حالا هیچ کدوم از این مسائل یادم نیست! طبق معمول

....

ما تهران موندیم

این مرد موفق شد انقدر پول دربیاره که کمتر از دو سال بعد از عقد ما استیبل باشیم و پس انداز داشته باشم

حالا تقریبا همه وسایل خونه رو خریدیم و ماشین هم می تونیم بخریم

ازش خوشم میاد :)

عمو می گفت خیلی مغروره، و این قرار بود یک تخریب باشه

اما این آدم بی اندازه مهربون، اجتماعی، دل رحم و باهوش کاملا حق داره که مغرور باشه

حال دلم خوبه و حس می کنم می تونم از پس افسردگی هم بربیام 

هرچند هنور حتی باهاش گل اویز هم نشدم!

این مرد باعث حال خوبم شده و این فرایند خیلی طولانی بوده و خیلی تقلا کردم 

ولی امنیت دارم و ازش ممنونم

هرگز برات توصیفش نکردم بلاگ جان!

یبار گفتم یک حجم آبی باریک

حالا گوشت آورده :)))

من زن خوبی بودم _الکی مثلا!_ حسابی غذا پختم، کابینت و یخچال رو پر نگه داشتم و او حالا 80 کیلوعه

مرد قد بلند من با موهای پر پر مشکی

بینی هنری :)

بدن خوش تراشش و پوست و گوشت نرم :)

با دندونای سالم و مرتب و سفیدش

خوشگله و دوسش دارم

باهوشه و خیلی کارا از دستش برمیاد

چرا مغرور نباشه؟

بایدم باشه 

حتی همین جنونی که به پاش ریختم، اگر به گدا می دادی مغرور میشد :بی

....

من بعد میام اینجا می نویسم بلاگ جان

قول نمیدم ولی میام

هی می خوام پاک کنمت نمیشه :))

بیخ ریشمی

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۳۶

2

خب امروز کارای خونه رو کردم
دیشب کشف کردم ک ظرفا رو شب بشورم صبح بیخودی استرس نمیگیرم ک چیز خوبی بود
صبح کشف کردم ک ظرفای شسته شده انقد خیالتو راحت میکنه ک تا ۲ تو جا بمونی!
بعد از کارای خونه یه ست ورزش شکم هم انجام دادم
تف به روزگار
حالا میرم حموم
:(
I dont know why; but I'm just so sad
۰ نظر ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۰۴

1

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۴۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۱۹

به یاد نمیارم چی باید بنویسم

چیزهای به زعم من مهمی ک فراموش میکنم بنویسم اما شبحش توی سرم میگرده

...

باید روزی بشینم و فکر کنم

روزی ک ته نشین شده باشم

ذهنم شربت خاکشیره

تا میاد ساکن بشه کسی همش میزنه

حال و آینده من الان گیر همین ته نشین شدنه

نمیشه ک نمیشه

فاک

 

۰ نظر ۰۷ آبان ۹۸ ، ۲۱:۰۴

در میانه متن غمگینی بودم ک هفته گذشته توی سرم میچرخید

همین دو ساعت پیش

اما الان نمیتونم چشمامو باز نگه دارم و بوی ادکلن او رو میدم

....

هرگز در زندگیم این اندازه ازار ندیده بودم ک از زمستان تا حالا دیدم

تازه بعد از اینهمه مدت

امروز به خودم اعتراف کردم ک از کمی مخدر بدم نمیاد، شاید

مسکن؟ حتما!

....

پوستش خشک و خنکه

دستاش عرق نداره و هر لمسش مثل لمس اوله

مسکن....یک ساعت آعوش و کمی نوازش مسکنه

درد رو پنهان میکنه

ولی چیزی رو حل میکنه؟

....

چیزی رو حل نمیکنم

پستی در این وبلاگ دارم در باره مشکلاتم که لیست میکردم تا تک تک حل کنم

به زنی ک بودم حسادت میکنم

زن شاد و قوی ای بودم

زیبا بودم

مرد قلدری داشتم

و هیچ چیز جلودار من نبود

....

همه رو از دست دادم :)

حالا هیچ چیز رو حل نمیکنم

روی یه تکه چوب شناورم

هرجا ک جریان بره منو میبره

فقط زمان میدم

از شهر وقیح پناه میارم به لونه ی تاریکم

و میخوابم تا زمان بگذره

...

مخدر؟ کاش تخمش رو داشتم!

مسکن؟ کاش چیزی رو عوض میکرد

درد؟ پس فکر کردی واسه چی خلق شدیم :)

 

 

 

+ شعرهای زیادی بهم تقدیم شده

به تعداد قلب هایی ک شکستم

اگر همت نمیکردم ک حافظمو نابود کنم حالا میتونستم ماکسی قرمزی بپوشم

لم بدم

سیگاری بکشم یا شرابی مز مزه کنم

و خاطره ای از مردی تعریف کنم که روزی یا شبی تا جگر سوزانده بودم

....

به یاد نمیارم و زندگی بدتر از اون بوده ک ماکسی قرمز بتونه ماستمالیش کنه :)))

اولین شعر رو به یاد دارم

بلندترینشو

"در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخن گوی توام"

قشنگه

خیلی قشنگه

اگه حمید مصدق چنان نمیسوخت ک یازده صفحه شعد بگه

دنیا امروز چیزی کم نداشت؟

....

اینجوری ک میمیرم

اینجوری ک میسوزم

اگر با همین خزعبلات توجیح نکنم چه کنم! :)))

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۶:۵۶