اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اِل مارالی

مائیم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

...انگورهای تازه عشقی که داشتم

در خمره های کهنه بخوابان شراب کن

 

از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام

ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن

 

از نشئه خلسه ای بده ، از سُکر جرعه ای

افیون و می ببار ، بساز و خراب کن

 

 

+ دوباره بهش آسیب زدم

 نمیخواستم :(

دارم سعی میکنم ننویسم "بهت" ...دارم سعی میکنم مخاطب نداشته باشم

دارم سعی میکنم وقتی میری درد نکشم

....

چشماشو نگاه میکنم و خودمو عقب میکشم...سعی میکنم چیزی پیدا کنم...مثلا یه پالتو....مثلا یه عابر...هرچیزی که چشمهاش نباشه!

دختر کوچولویی که نوشتم یادته؟ مهسا اگه بخونه یادشه

حالا حس میکنم یک چهارپای وحشیه _اگر نمینویسم آهو برای اینه که نگید کم خودتو تحویل بگیر!!_ منم! روزها همون اندازه که باید، زیبا، آرام، شاید وحشی...شبها زخم هاشو میلیسه....شبها زخم هامو میلیسم... میخزم توی لونه م و وقتی صدای پا میاد میلرزم، و دعا میکنم کسی جلوی در نباشه....اما بازم با توهم شاخ هام، قلدر از سوراخم میزنم بیرون 

....

نیاز دارم ک کسی اینجا رو بخونه

....

حالم کنارش خوبه اما این کافی نیست...عشق کافی نیست! پول کافی نیست! زیبایی کافی نیست! حتی مردی که بازوهاشو برای حفاظت دورت حلقه کنه کافی نیست!.....باید ندیده باشی...باید "پشت خالی کردن ِ آدمها" رو وقتی آخرین داشته هاتن ندیده باشی...باید چیزی از درون تو رو گرم کنه...اگر نکنه...اگر کسی دائم تو گوشت بگه: دل نبند! مطمئن نباش! پوزخند بزن و رد شو!...اونوقت کافی نیست...هیچی کافی نیست

 میتونستم بهش آسیب نزنم :(....اما نمیتونم اعتراف کنم که میخوامش! مدت زمان زیادی برای دنیا شاخ و شونه کشیدم و شاخم...حالا شاخم درد میکنه! اگر نگم که شکسته.....من نای از دست دادن یک عشق رو ندارم.... اینجوری حداقل شبی که بره، میخزم تو سوراخم، در حالی که زخمهامو میلیسم به خودم میگم: صبح دوباره میرم پی زندگیم! منکه عاشقش نبودم!

 

 

 

 

+ درس میخونم

ریحانه گفت: باورم نمیشه تو درس بخونی! ولی داری میخونی!

ولی کمه...شاید هرچی بیشتر میخونی بیشتر میفهمی قبلا چقدر نمیخوندی...چقدر هیچی بارت نیست...چقدر هیچی بارتون نیست...بارمون...بارشون...!

خدا پدر مخترع "فردا" رو بیامرزه! فردا میخونم....فردا!

 

 

 

+ زینک خوبه :) این دو ماه رو زینک نجات داد...شایدم نور ایمان به زینک است که مرا روشن نگاه داشته!!! یادم رفت، فردا میخرم

 

 

 

 

+ وختی پشت کامی میشینم (هی! من لپ تاپ ندارم! دوس دارم داشته باشم اما عایا از دوریش در آتشم!؟ از دوریش در آتش بودی؟! درد داشت؟! چه دانم باو!!! من انقدر صنم دارم یاسمن شماها توش گمه !!) هی میخورم و مینوشم هی ظرفاش رو ردیف میکنم رو دراور :)))) بعد مامان میاد هر آنچه سزا و ناسزای ما و جد و آبادمونه نثارمون میکنه :)))) 

 

 

 

+ وبلاگ نوشتن خوبه

اینجوی که میرم بعد میام چند روز و هزارتا چیزو یهو توش بالا میارم البته نه! چون کلی وقت و همه جونمو میگیره! ولی خب اگه هرروز بنویسم خوبه .... کلمات در حال فرار رو نگه میداره و بعضا باعث میشه هوس کنی حافظ بخونی:

 

آتش آن نیست که از شعله ی او خندد شمع

آتش آن است که در خرمن پروانه زدند!

 

 

 

 

+ دو تا از چیزایی که باعث میشه گریه نکنم: آرایش چشم و خانواده

:))))

۹۵/۰۹/۰۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی